-
دنیای امروز من
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 22:19
ماجرا رنگ تکراری دهد و تلمس شادابی. ماجرا فعل نسیل یابد و نصیب این دوران شود. ماجرای عشق و وفا ماجرای مرد و جوانمردی ماجرای علی و ضربت نامبتلا زنعمت به نغمت کشد و ما را روای داستان کند : ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت جای ارزش های ما را عرضه کالا گرفت احترام یا علی در ذهن بازوها شکست دست مردی خسته شد و پای ترازوها...
-
خنجر عشق
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 19:21
دل خود را دار زده بودم نجاتی رسید و روزنه امیدی خنجری که آرام آرام طناب را خراش می داد و پاره می کرد خنجری که خیال رهایی دل از مرگ در سر داشت خیال رهایی دل از دار من و خنجر در تلاشی نابرابر من برای نگه داشتن دلم بر دار و خنجر برای نجات آن آری می دانستم که خنجر نمی تواند همنشین دل شود اما بی خبر از اینکه خنجر دلی یافته...
-
کلمات قصار
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 19:47
دکتر علی شریعتی: بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید شاید هرچند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما گوری را به خاطر آرامش تحمل نکن . پل سارتر: از همه اندوهگین تر کسی است که از همه بیشتر می خندد . وین دایر: این شمایید که به مردم می آموزید که چگونه با شما رفتار کنند . ناپلئون: من در جهان یک دوست داشته ام و...
-
زندگی چون باد صباست
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 23:16
زندگی چون طفل بی پروا گاه می خنددوگاه گریان است همچو پرواز کبوتر گاهی اوج می گیردو گه پنهان است می توان با دلی سرشار زعشق زندگی را به کسی هدیه نمود یا که با سنگدلی از کف او زندگی را به همان سان بربود می توان با گل سرخ و پیچک دامنی دوخت بر اندام بهار یا که با نسترن و لاله و یاس ساخت کشتی و بر ان گشت سوار می توان از دل...
-
می و می خانه
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 23:10
ساقیا بر افروز جام می و می خانه مستی بر ما بنواز شوق و ساز و بوی سرمستی ساقیا جام می ده که مست و خرابات کنی ما را زین راه بی پایان از خواب غفلت بیدار کنی ساقیا شراب معشوق دل بر ما بنوشان از خود و عشق جرعه ای نوش لعل بنوشان ساقیا بر افروز شمع خود فروزی و میکده تن سوزی به خود قسم که من اول باشم در این تموز جان سوزی...
-
عاشق تر از یوسف
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 01:08
در سراپرده ی اسرار تو را دیدم و دیوانه شدم مهر مجنون زدم و رهرو بی خانه شدم می و نی نوشیدم و بی یار زدم مست لیلی شدم و ساز هوشیار زدم عاشقان را به عجب بال و پری در پی یار بال و پر سوخت مرا در پی دیدار تو یار چشم یعقوب زده طعنه به چشمان ترم یوسفم اینجاست لیکن من از او عاشق ترم هرچه در عالم گشتم حاجتی جز تو نبود دل و...
-
تولدت مبارک
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 00:24
تولدت مبارک . این واژه برای تو آید که من مسلخ نشین کوی تو مفتخر نوشتار باشم ... خدایا در ادامه از تو توان خواهم .
-
وصیت نامه ی وحشی بافقی
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 21:55
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی...
-
بغض فروخورده..
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 15:11
دلگیرم دلگیرم از انسان های این جنگل سیاهی که برای هیچ چیز ارزشی نمی دانند خدایم چه می کنی تو با این مخلوقاتت وقتی شاهد به قهقرا رفتن شان هستی این نادان ناسپاس خوب جواب عشق تو را می دهد با بی توجهی با ندیدن و گذشتن با ادعاهایش این سنگدل خوب جواب محبت های فراوانت را می دهد با پخش عطر وحشیگری در دنیای تو با سخت تر کردن...
-
دلم گرفته
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 01:57
سلامی به گرمی دل مردگان ! چه کنم که خسته ام تاب از برم رفته و کالبد نحیفم این سو و آن سو موج می زند. چه کنم که صدای مشت باران بر پنجره دالانم هوش از من برده است. از معشوق به عشاق رسیدیم خاکم به سر لحظه به اتلاف رسیدیم. آری حال زار من خسته را نمایان کند. حال من عشق بر باد رفته را گویا کند. درست است به تمثال این روز من...
-
عشق
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 03:18
عشق یعنی دم نیاوردن، دم بر دل هر کس نیاوردن عشق یعنی حال زار، حال خوبی ز خود داشتن عشق یعنی زار یوسف، کادر بر دست ز زیبایی راندن عشق یعنی نخواستن، هیچ بر خود و او یک جا نخواستن عشق یعنی لبیک، لبیک به اوی و هرچه ز او گفتن عشق یعنی بودن ،در ورطه جنون ز لبها بودن عشق یعنی یعقوب نبی، چشم براه یوسف دوختن عشق یعنی مجنون ما،...
-
تقدیم به انار بانو
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 04:27
سلامی به درد دردمندان عالم سلامی به گرمی خون آدم و سلامی به سردی روح مردگان امروز چو شاد شوم خجل از منت دیگران امروز چو نادم کار خود شوم رحمت از غائب آید خبر سرد اندام نحیفم را به هم می فشارد و گلوله های باران صورتم را به پهنای آبی دریا هل هله کنان سیر می کنند ... خدایا چه گویم که الکن باشد زبانم از گفتن حال دلم خدایا...
-
مانا باشید
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 03:53
این شب و این روز خواندم و خواستم که پدیدار درحضور او شوم اما واظلمتا که صدای بادچه موزون وجود تاجدار حق بود و نوای امید هنوز پدیدار حضور گشته ... آری صدای مانای او نای از برم برد و حال او تاب از برم خورد. چه کنم که من نیز ظلم دیده روزگاز خصیم و سرگردان هستم . حال مانای دوست داشتنی قصه ما خصیم روز گار مرسوم گشته و حال...
-
ای کاش...
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 20:57
ای کاش دانه های دلت پیدا بود حرف هایت در آن هویدا بود ای کاش در این روزگار دروغ و ریا حرف هایت ساده بود به سان روح ما ای کاش می دیدم که در سرسرای دلت خدا نشته و حکم می راند بر وجودت ای کاش در این سرزمین بزرگتر ها نبود خبری از بزرگی و دروغ و جفا ای کاش همه در کودکی مان می ماندیم در دلامان خدا را سروری می دادیم
-
حالی به حال دیگر شدم سالی به سال دیگر شدم
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 02:08
دنیا را گشتم و گشتم ... به پلیدی رسیدم زین راه گذری دیدم و رفتم. در این ره پر نشیب بسی ملجا بود و مطلب. بسی چاره و ناله یکی فریاد واحسرتا پنداشت و یکی دعوی واظلمتا. یکی کمر به چاکری خم کرد و یکی سر به نافرمانی قوم عجوج مجوج بداد. یکی با بی حالی سیر و یکی به نادمی شعر. یکی طاعت یا علی گشت و یکی معظوف لطف بنت یزید ......
-
عشاق گوشه پندار
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 20:30
بوسه باران عشق باشی و متهم نادم این دنیای مخوف کین چاره و پاره راهی نگذارد برای آدمیان جزئی پندار. خاک پای دوست سرمه چشم گردد و مجرم بی حد و حصر این دنیای مضیف گردی ... جالب نیست؟! مگر نه این است که وجود ما پاره ای از اوست که سرشار عشق لایتناهیست پس کجاست آن خدای زمینی که زمین را سرور و سموات را برتر؟! پس کجاست آن روح...
-
زار درویش جوان
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 15:00
دوست دارم حس و وفا به خود گویم شعر و شفا دوست دارم حس ذات به خود کنم لق نبا دوست دارم حس شریع به خود زنم لب صبا دوست دارم حس او بخود برم شعف ربا دوست دارم حس رباع به خود شوم نای جفا دوست دارم حس جحیم به خود بالم دعو نبا لب به جام ربا هل هله سمت و کفا به خود زنم ساره علی زار شفا چه کنم که بنده ام تاج علی محقرم چه کنم...
-
گمشده ۲...
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 23:26
خروس می خواند دوباره صبح آمد اما من هنوز گمشده ای هستم گمشده ای در تاریکی فانوسم خاموش شده دیگر نوری از دلم بر نمی آید سرگردان در جاده ناپیدای هستی سرگردان در تاریکی دلم اما.... نه ...... صدایی می شنوم آری هنوز می خواند هنوز چشمانم گل های زندگی را می بیند و هنوز گوشم طنین صدای او را می شنود بال های امیدت را بگشا و رها...
-
پدر
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 00:50
حال حال عرفان است و نام گویی آن بنده نامه گریز حال حال افکار است و ساره گویی آن بنده تاب گزین حال حال تعریف و ستایش آن پدری است که شوق و شفقت خود را کامه کودک زندگی نماید و به تمثال ستون مکفور کنایه خانه شود . حال حال تمجید است حال حال تکریم است تکریم زپدر سایه سار و هیچ زخود نخواه تمجید از پدر لطف او را به رخ کشد که...
-
ای خدای عز و جل ما را زین لحظه قدیس مگیر...
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 00:36
آمده ام که بشکنم بت و بتخانه دوست را با خود بگویم شعر و غزل حکایت از دوست را آمده ام که بندازم مردم را به یاد عشق و نینوا زخود بستانم مزد هرچه طلب از حکیمه دوست را آمده ام که بگویم شکوه از تو و اصحاب بی نوا زخود گیرم روزه و بستانم رحمت از دوست را آمده ام که بشکنم کمر ظالم بی حق و طلب زخود زمزمه کنم و رهسپار مرقد دوست...
-
تقدیم به دوست...
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 23:12
آمده ام که سر نهم عشق ترا به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم آمده ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمده ام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر...
-
مهدی تو را به جان مادر بیا!
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 15:01
باد در بادستان وجود ما انداز که خرده گردی و چاره گردی حس عجیب نماید و تن حقیر را به تمثال کالبد کفیر با خود کشاند ... گل در گلستان وجود ما انداز که نمای امید از دور سراب جلوه گر شد و هنگامه تن آسایی از نوای حق سیراب ... صدا در آب دریا رها نما که شاید بنده ای تو را شناسد و مرید گردد که دانم این دنیای سنگی چیزی جز ناله...
-
مادر
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 02:13
بوسه باد بر روی ماهت که چون چاره ای ظلمانی ما را زخود بخود کرده و امثال را دگر گون بوسه باد بر دستت که نوایت سازش حق مرامت نوای امید ما را به این بندگی و چاره گی دچار کردی که پس از دوست تو را نامم صنم و بتخانه ز تو جویم ... بوسه باد بر مرامت که لطف حق در تو منقوش و رحمت او در تو مسلک که در این وادی بودن توان خواهد و...
-
ترس.........
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 22:07
و تو را نیز مبعوث شدنی است آری من نیز مبعوث خواهم شد اما می ترسم از تبلی السرائر می ترسم خجلم از هنگامی که سیاهی درونم آشکار شود اما این راه هیچ برگشتی ندارد و فقط ترس است و ترس و ترس .....
-
گمشده....
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 22:04
من در این تاریکی گم شده ام اطرافم پر است از چراغ های روشن اما تاریکی من همه جا را گرفته نه، این جا روشن نخواهد شد تا من هستم نحاتم بده از این هیاهوی تاریکی از این ظلمت ظلمتی که تنها با از بین رفتن من از بین می رود نجاتم بده ظلمت را از میان بردار ....
-
خدا از نگاه ملاصدرا
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 20:37
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک میشود و بقدر نیاز تو فرود می آید و بقدر آرزوی تو گسترده میشود و بقدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود و به قدر دل امیدواران گرم میشود یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسرماندگان را همسر میشود عقیمان را...
-
شیپوره عقبی
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 20:26
به نومیدی افکار و ناخشتی اعمال باد در شیپوره بد انسانی و بد اعمال کش که ای دوست من نیز دشمن بگردم من نیز خنجر کشان آمال تو را بگردم ... ای دوست خوش صفت آه بر کش که حرم آن دنیا را به خود سوزد عقبی را به بت ای دوست سپید شرم به خود آی کین ماه چهره نیز تنها بگشته به خدایم دیگر توانم پایان گشته عزیزکم ما را تا به کی امید...
-
هتاک
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 15:07
شاد باد و شاد گریست شاد پندار و شاد خبیث چه باشد که ما نیز ترنم واژه افکنیم و مدعی کلام! چه باشد که روزگار مصلح یاد شود و زمره ما مسلم ! تا کجا باید نوشت تا کجا باید گریست که جانان من تو را به خود آمدی و نفع کلام را زمره افکار . هتاک زخویش خنجر کشید و حمال کوله بر دوش که نفع کسب شود و روزه بر ما جمع مخلص ناله است و...
-
یا علی و یا نبی
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 06:04
با درودی بیش و سلامی به رسم کیش چه خوش گفت تاجدار مسلک ستیز که قدوم مبارک بر نهاد و ما را به نعم وافر سهیم ... چه خوش گفت بزرگ مسلک ما که ایها الناس بر خیزید بر نماز ... و اینک چشم جمال محمد به این دنیای کم وجود و شایدی بی وجود گشوده شد کین گیتی بی وجود نمایی از خود بالیگی و غرور در خویشتن بیابد. شوربختانه زعیمان به...
-
مراقب قلب ها باشیم
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 11:20
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم و همچنان تنها می مانیم هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند ژان پل سارتر