حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

گمشده ۲...

خروس می خواند 

دوباره صبح آمد  

اما من هنوز گمشده ای هستم 

گمشده ای در تاریکی 

فانوسم خاموش شده 

دیگر نوری از دلم بر نمی آید 

سرگردان در جاده ناپیدای هستی 

سرگردان در تاریکی دلم 

اما.... نه...... 

صدایی می شنوم 

آری   هنوز می خواند 

هنوز چشمانم گل های زندگی را می بیند 

و هنوز گوشم طنین صدای او را می شنود 

 

بال های امیدت را بگشا 

و رها کن 

دلت را رها کن  و بگذار تا اوج بگیرد تا رهایی  تا زندگی 

آماده شو 

آماده زدودن تاریکی ها 

آماده حضور نور 

آماده حضور پاکی 

آماده تقدس یافتن 

 

پاک کن 

ذهنت را پاک کن 

از همه چیز 

و فقط به او بیندیش 

و ببین چه لذت بخش است  

وقتی تمام زندگی  

وقتی تمام لحظه ها 

به یاد او و با او باشی 

چه لذت بخش است 

وقتی عقربه های ذهنت به یاد او می گذرد 

چه لذت بخش است  

وقتی تمام قلبت فقط برای او باشد فقط برای او 

آماده شو 

آماده شو تا بشنوی 

 صدای قدم هایش می آید 

 آری صدای قدم های اوست که طنین انداز شده است... 

نظرات 1 + ارسال نظر
مانا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:40

به نام او ....
عجب گم شدن دلچسبی!
کاش یک عمر گم می شدیم.... نه کاش حتی برای لحظه ای گم می شدیم و او دستان یخ زده مان را می گرفت و می برد به ان طرف خیابان و هر چه می خواستیم برایمان می خرید و ما بی هیچ ترسی ریش های بلند سژیدش را نوازش می کردیم و می بوسیدیمش....و این می شد تمام خاطره ی زندگی ما... کاش میشد. کاش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد