حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

فرارسیدن عید کبریا بر پاکزادان این هستی شاد باد

روزی عید باشد روزی نوروز

صرف نظر از حور و پریا

صرف نظر از تاج و تخت زکریا

یک باشد یک باید گفت

خدایا

خدایا

هر روزم را نوظهور کبریا گردان، نمی توانم و نمی دانم چگونه رشته تحریر بگسترانم. نمی دانم چگونه لغت در کنار یکدیگر به زیبایی بسرایانم. حرم عطشان وجود متناهی، خویشتن را به صلابه کشاند که تجربه بندگی در کناره دوست بستانم اما حاشا و کلا ای نازنین چگونه ما را رهبر و هدایتگری! چگونه ما را خدایی وسروری!

یک پیشتاز غرور نعم تو باشد و یک دیگر در این شهر خموش به ظاهر سرزنده نوای اکتساب به خود گیرد...

یک سرمست و خرابات به در و دیوار این شهر کوبنده شود و یک دیگر ناظر اعمال پلید گردانی

یک به لذت خویش مقروض باشد و یک دیگر به سفله نمرود طالب شندرقازی

یک معبود عابد گردد و یک دیگر سخره عامیون بی خرد

گفتا دنیا به پستی کشت و منتها چهره به چهره رو کشد که شاید ترفی باید، زین قالب بی روح دمی باید...

اما با خود نگفتی کین انس ملموس چگونه در جوار عشقبازی دمی ساید

ا مابا خود نگفتی این بنده مخروبه ی شام چگونه باید تحملی را صرف باید

و اما با خودنگفتی چگونه این خلق اشرف به ظن تو مشرف گردد

آری آری دلداده ام. عاشق و مست و تارک این دنیای تو. به ترفی عروج تو نمایم و به ترفی خروج تو کشانم. به ترفی زمزمه وصال می پرورانم به ترفی غرانه دادخواه تو. نمی دانم نمی خواهم چه هستم و چه باشم و یک گویم :

خدایا به بزرگیت مالک این بندگان پاکت باش

خدا به لطفت مهربان این مبعوثان با خرد باش

خدایا به صبحت شادمان این بنده نازدار باش

خدایاآفریدی که باشی نه کین روز حاکم اغوای ما باشی پس به آفرینش به خلق و خوی و هرچه کرنش باز آرای این چیدمان هستی

خدایا به کاهی گلی و به کوهی تاج آفریدی پس به شکرانت این بنده بزرگ را بزرگوار گردان...

بنده یعنی چشم در چشم معبود ،سر به طاعت نشاندن

بنده یعنی سر به لطف او، از جان مایه بسط نشاندن

بنده یعنی کوتاه و گزیده، مایه افتخار خالق خویش ستاندن

بنده یعنی سرمست و دیوانه باظنی بوسه بر دستان چکاندن

بنده یعنی تو ومن ،در هر صورت مصابه آن خالق بی همتا کشاندن

فرارسیدن عید کبریا بر پاکزادان این هستی شاد باد