حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

روز رفتن

شبانه گفتیم که هستیم که شاید پریان دوردانه، خواب ناز را رها ننمایند و هلیدن را بنگارند. به توی دوست گفتمت که هر جا باشی یک بالای توست. هرجا هستی یک ناظز اعمال توست. اعجار کنونی، عشق در زمره ی مردگان دهستان غریبان باشد و حلاوت نزاع مردگان را نیز عشق بباشد.چه گویم که گفتنی ها بسیار ،زمان گفتمت اندک. پس بباشد امانت من دوست ،در کرامت عشاقان بی نوایی که خدا باشدو زمین و زمان و امید. دوستان را چه گویم که اخوت را پندارند و حرافان نیز مویه کنان به راه خود ادامه انگارند...

به امید دوست

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این ســـینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد