حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

وصال عشق و معشوق

پس از آفرینش آدم،خدا گفت به او : نازنینم آدم
با تو رازی دارم!اندکی پیشتر آی

آدم آرام و نجیب ، آَمد پیش
 زیر چشمی به خدا می نگریست
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم! قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید.
یاد من باش که بس تنهایم!
بغض آدم ترکید ،  گونه هایش لرزید !
به خدا گفت :من به اندازه....
من به اندازه گلهای بهشت ... نه ...
به اندازه عرش .. .نه... نه
من به اندازه تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !
آدم ،کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !
راهی ظلمت پر شور زمین ...
زیر لبهای خدا باز شنید ، نازنینم آدم! نه به اندازه تنهایی من ...
نه به اندازه عرش ... نه به اندازه گلهای بهشت !
که به اندازه یک دانه گندم ،تو فقط یادم باش!

نظرات 2 + ارسال نظر
mona چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 13:05

besyar zibast!

مریم دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 22:50

سلام واقعا زیبا بود خیلی ممن که یه قطره اشکم واسه خالقمون به دیده ما نشووندین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد