حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

من معلم هستم

من معلم هستم

آنچه آموختم، با سخاوتمندی به تو می آموزم...

به تو می آموزم، الف ایمان را که روحت با آن نور و صیقل یابد.

به تو می آموزم، چگونه فعل مجهول "ستم ها شده است"، فاعلش معلوم شود. بشناس که ستمکش نشوی، با ستم هیچ مساز، بر ستمگر بتاز.

به تو می آموزم، اگر ما همه یک تن شویم، یک تن تنها نیست که ستمدیده شود. تحفه ی دراویش بی جامه شود.

به تو می آموزم، هر کجایی سخن از زور و زر است، حرف ربط آنجا نیست. بشنو از من این حکایت که خانه ی ما محبوب است.

به تو می آموزم، گذشت آن زمان ها که کلام کنج زندان دهان من و تو پوسید. حرف را باید زد به زبان هر کس. ولو اینکه سر به دامان این زبان باید زد.

به تو می آموزم، چطور بر رخ اطلس انسانیت، رنگ ها بی مفهوم، مرزها بی معنی است و تو در تاریخ جای پایی داری. دردانه ام تو نیز تاثیر بسزایی داری.

به تو می آموزم، چطور عشق را در دل خود ضرب کنی و سپس بر همگان تقسیم، و چطور نامساوی ها را به  تساوی کشانی.

به تو می آموزم: لحظه های گذران هستی چه بهایی دارند. چه شوق و رویایی دارند

نو گلم، فرزندم ای سرا پا همه شوق و تصویر و نیاز، تو بخواه تو بپرس تا که تعریف کنم بی نهایت ها را. تا که تعریفت کنم که چرا ایجا هستی به چه مخلوق شریفان گشتی...

آموخته ام زتو که تازگی باید کرد در این رویای بی حد و حصر آموزگی باید کرد. عنان این مرز بی اختیار را برکش ای دوردانه ی محبوب که حب آشکار مخلوق را زتو آموختم.

آموختم که حرف نباشد و عمل بباشد. آموختم که شرایط را نی وفاق خویشتن بلکه خویشتن را وفق ایشان گردانم.

آموختم که چه کنم، چه نویسم و چه زمان برخیزم. امید است که سایه ی صبا را بریزم.

آموختم که چه چیزها نیاموختم....

مقام والای آموزندگی بر آموزگاران دیروز، امروز و فردای خویشتن شاد باد.

نظرات 1 + ارسال نظر
حوا... سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:27

بی انصافیست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را میسازند تا بسوزد

اما تو میسوزی تا بسازی ، با سپاس و عرض تبریک فراوان . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد