حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

نامه ای از پروردگار به انسان

نامه ای از پروردگار به انسان

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام

(ضحی 21)

 افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.

 (یس 30)

 و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگراز آن روی گردانیدی.

(انعام 4)

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام

(انبیا 87)

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.

 (یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری 

 (حج 73)

پس چون مشکلات ازبالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .

(احزاب 10)

 تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن.

 (توبه 118)

 وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم  با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا  با دیگری در عشقت شریک کردی

  (انعام 63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای.

(اسرا 83) 

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟

(سوره شرح 2-3)

غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟

(اعراف 59)

پس کجا می روی؟

(تکویر26)  

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟

(مرسلات 50)

 چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟

(انفطار 6)  

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره  به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من  به تو اصابت کند تا تو فقط  لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود.

  (روم 48) 

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.

 (انعام  60)

 من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم.

 (قریش 3)

برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.

 (فجر 28-29)

تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.

 (مائده 54)

اسلام علیک یا دردانه خدا ...

حلالم کن دم رفتن کمی بعد از پریشونی

تو آوار نگاهی که تو هم با ما نمی مونی

مسیر موندن و رفتن یکی بود و جدا شد با

تو پایان منو دید جدایی سخته از آغاز

حلالم کن غریبونه خیالم باتو می مونه 

حلالم کن غریبی که برات دل کندن آسونه

حلالم کن به زخمایی که لب وا کرده میخنده

حلالم کن به عشقی که به چشمای تو پابنده

حلالم کن به خونی که غرور از خاک میجوشه

حلالم کن به نوزادی که شیر از تیغ می نوشه

مگه میشه کنارت مرد هنوزم عشق بدحاله

صبوری هم کم آورده خود شمشیر مینامه

حلالم کن...حلالم کن...حلالم کن...حلالم کن...

خدا هم هست !!!

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست

اگر دشمن کنارت هست

مخور غصه خدا هم هست

اگر فقر و فقیری هست

منال هرگز، خدا هم هست

اگر در عشق فریبی هست

چه غم لیکن خدا هم هست

یا علی گفتیم عشق آغاز شد

بر دیواری خواندم حق نام دیگر خداست پایمالش نکنیم...

علی نام دیگر خداست  شرمسارش نکنیم

هنگامه شنیداری قسم به علی چهارستون بدن هر جنبنده به لرزه کشیده و اشک چشمان مروت گویان را به تسبیح می رساند.

یا علی من نیز مرید تو بودم من نیز پیروی تو بودم و من نیز به تمثال اغیار نام گوی تو بودم

لیک کنونی انگاره تو هستم و بوی خوش تو را بر کالبد عاریه حق معطر نمودم که کلمه پیرو و مرید به خدای علی پیشکش قدوم تو باشد

یا علی دستم بگیر و پراوز حق را آغاز کن

چو گویم مریدم و عاشق، نام گویی آواز کن

یا علی مرا حسرت حوریان و لعل تر و جوی فردوس نباشد

چو باشی در جوار به علی جهنم لعین هم در کنار تو بهشت برین بباشد 

تقدیم از دوست ناشناس

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت 
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی:از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب.آیینه عشقی گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی.چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو ؟هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی!من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که:تو صیادی و من آهوی دشتم!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از عشق. ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم.نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت!
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم.نرمیدم...

رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!
نه کنی دیگراز ان کوچه گذر هم...!

بی تو. اما.به چه حالی من از ان کوچه گذشتم...!
فریدون مشیری