حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

یعقوب نبی

پدر عزیر نامت جاودانه باد...

آرزوی آن دارم که سایه ات چون درخت فردوس مستدام و حرم نفس هایت نوید بخش زندگی من نو رسیده این دوران باشد...

آرزوی آن دارم که بر فراز فرش کبریا و تکیه بر میکده دوست، مست و خرابات در بر دوست گردی...

و آنگاه

آرزوی آن دارم که در سرسرای هستی نباشد برای تو آرزویی نارسیده

تاجدار من سلام بر صبحت و سپاس از لطفت  که باز مرا به لطف دیدار عزیز مسّنا گرداندی

از سوی دوردانه ات: یوسف

نسل آفتاب

بگذار سرنوشت هر راهی که می خواهد برود،راه من جداست

بگذار این ابرها تا می توانند ببارند.... چتر من خداست

بگذار چون ابر بهاری شادمان باشم، سهم من سواست

بگذار درد و دل عاشقی گویم، سنگ من هواست

بگذار قصه ی لیلی در پی مجنونی گویم، شعر من بی منتهاست

بگذار قصه ی عاشقی علی در بر زهرای نبی گویم، سرشت من صفاست

بگذار صحبت از عقد گل در گلستان گویم، صحبت از کبریاست

بگذار تمجید از بوی عطر ساقی گویم، صحبت از  عاشقاست

بگذار عاشقانه گویم، صحبت از تبریک وصال عرفاست

زین سو و زین کلام ، قاصری زبان به میان آید و به تمثال نغیر موجود، ضعف ابوالبشر به عرصه حضور کشانیده خواهد شدو واقعیت حسن الوصال علی و زهرای اطهر به شایسته به رشته تحریر نخواهد آمد. زین شرایط یک می توان گفت و یک می توان پنداشت که :

سرزمین مکه زین خبرمبهوط و هم در نا ز شد

از حرا درهای رحمت یک به یک جمگلی باز شد 

شام میلاد و زینت حق، کلام الله شد

علی احمد داماد رسول الله شد

امشب زین خبر، ما و شما در نازیم

ساز ما کوک و امشب ساز یار می نوازیم

ساقی و می و مست و خرابات جملگی در راه است

دیوانه ام و عاشق ، من جملگی بهلول کلام در راه است

تاجدارم چه کنم کین کلام زین شوق مضاعف قاصر م

ببخش بر من قاصری در ذات و امید به هبوط تو ناصرم

ساقیا بنوش جام می و مستی و دیوانه شو

کاین روز صورت حق در وصال علی آشکار بشو

ای امت واحد زتو تهنیت مبعوث کنم

تو را به وصال علی و بتول، دعوت قدوس کنم

گل مریم

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

شکر خدا حاوی دلی چون آئینه دل باشی

گر نه حکمی است داغدار زاو

ثمره تاج  و تخت زکریا باشی

گفته بودم نازدار گل باشم

نی برای گل سی خود گلستان باشی

گفته بودم زمره اهورائی خود دمشی باید

ز نوای کرنش و خمش دوست، افسون باشی

آری این است قصه لیلی در پی مجنون ما

زیر سایه دوست ، ملین به جوار دوست باشی

علی الله

آنان که علی خدای خود پندارند

کفرش به کنار عجب خدایی دارند

آنان که لیلی حورالعیان دارند

حاشا و کلا عجب دوامی دارند

آنان که رهرو تاج و تخت سنایند

دست مریضاد عجب سنائی دارند

آنان که به عشری نوش و به دمی می آسایند

خوشا به حالشان عجب  صفائی دارند

آنان که نارسیده آرزوئی دارند

سلام بر وقتشان عجب سیاحه ای دارند

آنان که در بر دوست حوای بوسه دارند

غبطه به حالشان عجب سرائی دارند

آنان که همه گفتم در پیش رو ی توست

خوش به حالشان که جز خدای و علی کس ندارند

عید بزرگان بر بزرگان مبارک