حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

شب رفتنت آرزو می‌کنم . خدا وقت دوریتو کمتر کنه ...

به امشب / به تقدیر من / عشق تو
به حالی که بی من، تو داری قسم
به عنوان روزی که بردی منو
به حسی که گفتی میایی قسم
به دل خواهی اولین دلهره
به گاهی که با من نبودی قسم
جدا می‌شی و می‌رود خاطره
ولی شک نکن من به تو می‌رسم
نشد تا تو هستی من عاشق بشم
نشد قلب ما عشقو باور کنه
شب رفتنت آرزو می‌کنم
خدا وقت دوریتو کمتر کنه
به چشمای تو قبل هر گریه‌ای
قسم می‌خورم یاد تو با منه
قسم می‌خورم بغض این انتظار
یه روزی تو آغوشمون بشکنه 

حرف های کودکانه 2

با درود ی بس و سلامی به گرمی نفس

روزهایی زیادی در این عمر به ظاهر قلیل با توی دوست سپری کردم و زوار دوران کودکیت گشتم. هر آنچه بود، تحفه ی درویش جوان این روزگار بود. در نقط ای از خاک پندار تو گوشه نگاهی به توی صاحب، به توی ارباب و به توی نائب گردانیدم. نام من را یوسف ، لقب را عاشق و پیشه ی من را جستجوگر این دیار خاکی گردانیدند  و روزگار تالم خاطر  را سرنوشت این بزرگ کوچک مرد جوانت بنوشتند.

دردهای زیادی  رانظاره گر، آشفتگی های بس بسیار را مصلح گردانیدم. گله ای نیست شگوه ای نیست به خود قسم چاره ای نیست. روزگاری من نیز در خور آدمیان ساده ی تو بودم که بر بادی بر این سو و بر نایی بر آنسو می شتافتم که خود طالع مرا دگر رقم بزدی و یوسف تو اینگونه ثابت قدم و کوه آرامش وآسایش مردمت گردید. اما کیست حرف مرا بشوید کیست حرف مرا بسراید من نیز به خود قسم که کسری از مخلوق تو نیز باشم. من نیز ز درونم آشفتگی انس گونه ی تو فجر گردد.

اما به تمثال اغیار زمان روزگارم، دم بر نیاورم و هیچ نگویم. خود نیز ندانم که به چه منتظر و به چه انتظاری دارم اما به تمثال روزگار گذشته حالم بس در جوار معشوق خوش باشد...

مواظب دوردانه ات باش

یوسف

 

عشق فوق العاده ...

یا راحم العبرات   

 کی میخوای بشینی تا من واست از خودم بگم باز ؟  

صبر تو چقدره  تا من بشکنم پشت یه آواز  ؟ 

 دخترم قصه نمیگم. نمی خوام بهم بخندی  

یا فقط به احترامم چشم رو هر چی هست ببندی  

  نمی خوام بونه بگیری  که چرا زخمیه سینه م   

یا ازم دلت بگیره که نشد تو رو ببینم   

 دخترم زخمای بابا مال عشق فوق العادست  

بخدااشکای بابا بی خودی نیست بی ارادست   

 اگه میبینی رفیقام هنوزم مردن و تنها  

اگه حتی یه ستاره نشده به اسم بابا  

 غمی نیست ما برقراریم. اون بالا یکی رو داریم 

پشت ابر بی قراری هنوزم چشم انتظاریم  

 ما هنوز چشم انتظاریم. چشم به راه یه بهاریم  

  اون بالا یکی رو داریم و هنوز چشم انتظاریم  ...  

عشق

به نام خدای یگانگی

به نام خدایم

و به نام مخلوقان منشا سرشت

ز کوی دلداگی و افسار دوگانی، همجوار عشاقانی بگردیم که جان طالب باشند و نام رسوائی، توفیری نباشد بین من که مطلح سرشت روزگارم باشم و اوی دوگانه دوست. هر دو مسلخ گونه به یک دیار، سنائی می سپارند و جانان خوش در این دیار پاک می گسترانند. توفیری نپندارم که چگونه و  به چه، اینگونه باید و بایست، اهم جوار دلداگی بی آنکه تلمس بوی گردد، مفعول باشم.

در این دیار فانی که هر کس مطلبی پندارد و مصلحی انگارد، جستجوی انسان سنائی به تمثال گشتن موی سپید پیر محاسن این روزگار گردد .هر کس و هرچیز آفرینش اوی باشد و اجبار اختیار گونه ابول البشر ،طعم انفصال، طعم انزجار و طرب دوحول کوهیان به چاشات ما خورانند و کثرت نوازش و تلمس افکار باطن،ما را اینگونه باید و شاید.

مخلص بباشد حق حوریان کتیبه، این دنیای اخوان گونه که نه ما اینگونه شاید و نه بستر سپاری اینگونه باید. مخلص حق است و حق گویی ،در جوار سرور به حق رویی ،نی برای این و آن  به تمثال مفتول افکار شویی...

ساقیا، بوی طرب و خوش نوازی حوریان باید

 نی برای مردم عام، درس از عارفی و سنائی یاید

چه گویم که تنگ است زندگی در این کلبه ی ما

 ساقیا، دوست و جان سپاری مدح افکار ما باید

نتوانم ز حق و حقیقت اینگونه با نام تو گویم

 کاین همجواری، خضاب و تطیر محاسن اوی باید

عاشقانه نام تو را زحق  و حقیقت ،سنائی گویم

 که مرا رسوائی و جنون دوست شایسته باید

عسلویه- فاز های 15 و 16

8-خرداد-1391

ساعت 11:10 صبح

 

بازی با رنج ...

همه دقایق کوتاه عشق های کوچک را

در معامله با دلال وقت

به گروگان ظهور عشق بزرگی نهادم
که هرگز نیامد

و لذا کلاه بزرگی بر سر دارم

اکنون تو در چشمانت می درخشد

دو زمرد آبی

و در حرکاتت پرندگانی پنهان داری

که پَر می دهی گاهی به سوی

لانه ای خالی در روح من

نمی دانم این جادو مقدمه عشق است

یا بازی با کلاه بزرگی که من بر سر دارم

ای کاش دستی از یقین بر

شانه ام می نهادی

تا ترس ورشکستگی از دلم بگریزد ...

حالا که خواب رفته دلم ...

حالا که خواب رفته دلم بی صدا برو

آرام رد شو از من و بی اعتنا برو!

اینبار حرفهای دل من نگفتنیست

اینبار را نپرس چرا و کجا؟!...برو!

از نو تمام خاطره ها را مرور کن!

 اصلا نیا به قلب من از ابتدا! برو!

اصلا خیال کن که دلت جای دیگریست

اصلا خیال کن که ندیدی مرا برو!

بعد از تو هیچ کس به دلم سر نمی زند

در را ببند پشت سرت، بی صدا برو!