حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه 2

با درود ی بس و سلامی به گرمی نفس

روزهایی زیادی در این عمر به ظاهر قلیل با توی دوست سپری کردم و زوار دوران کودکیت گشتم. هر آنچه بود، تحفه ی درویش جوان این روزگار بود. در نقط ای از خاک پندار تو گوشه نگاهی به توی صاحب، به توی ارباب و به توی نائب گردانیدم. نام من را یوسف ، لقب را عاشق و پیشه ی من را جستجوگر این دیار خاکی گردانیدند  و روزگار تالم خاطر  را سرنوشت این بزرگ کوچک مرد جوانت بنوشتند.

دردهای زیادی  رانظاره گر، آشفتگی های بس بسیار را مصلح گردانیدم. گله ای نیست شگوه ای نیست به خود قسم چاره ای نیست. روزگاری من نیز در خور آدمیان ساده ی تو بودم که بر بادی بر این سو و بر نایی بر آنسو می شتافتم که خود طالع مرا دگر رقم بزدی و یوسف تو اینگونه ثابت قدم و کوه آرامش وآسایش مردمت گردید. اما کیست حرف مرا بشوید کیست حرف مرا بسراید من نیز به خود قسم که کسری از مخلوق تو نیز باشم. من نیز ز درونم آشفتگی انس گونه ی تو فجر گردد.

اما به تمثال اغیار زمان روزگارم، دم بر نیاورم و هیچ نگویم. خود نیز ندانم که به چه منتظر و به چه انتظاری دارم اما به تمثال روزگار گذشته حالم بس در جوار معشوق خوش باشد...

مواظب دوردانه ات باش

یوسف

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:54

فوق العاده ست این متن

الهه یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:56

سلام . متن بسیار زیبایی بود
قسم بر خانه کعبه . به جای بای ابراهیم . قسم بر مسجدالاقصی که ما بی او تنهای تنهاییم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد