حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!

باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار  

نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!
خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی
گوش با بلبل خواننده گران دارد یار
آن وفایی که ز من دیده اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار
لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
کی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟
گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما
اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار
می رود خوانده و ناخوانده به هر جا که رسید
تا مرا در به در و دل نگران دارد یار
داور دادگری هم به عوض دارم من
گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار
خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد
 «شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار 

حالاچرا ...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
 نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان، پریشان می کند
در شگفتم من، نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
«
شهریارا» بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟