در سراپرده ی اسرار تو را دیدم و دیوانه شدم
مهر مجنون زدم و رهرو بی خانه شدم
می و نی نوشیدم و بی یار زدم
مست لیلی شدم و ساز هوشیار زدم
عاشقان را به عجب بال و پری در پی یار
بال و پر سوخت مرا در پی دیدار تو یار
چشم یعقوب زده طعنه به چشمان ترم
یوسفم اینجاست لیکن من از او عاشق ترم
هرچه در عالم گشتم حاجتی جز تو نبود
دل و عقل و چشم و گوش و این زبان همه محتاج تو بود
من در این حال خوش و گردش
ایام همین را یافتم
دلبر از کعبه مبراست ثمین را یافتم
ساقیا هر چه در این محفل شنیدی دم نزن
رسم عاشق بر همین است آتشش بر هم مزن
نویسنده: س. غ