حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

مهدی تو را به جان مادر بیا!

باد در بادستان وجود ما انداز که خرده گردی و چاره گردی حس عجیب نماید و تن حقیر را به تمثال کالبد کفیر با خود کشاند... 

گل در گلستان وجود ما انداز که نمای امید از دور سراب جلوه گر شد و هنگامه تن آسایی از نوای حق سیراب... 

صدا در آب دریا رها نما که شاید بنده ای تو را شناسد و مرید گردد که دانم این دنیای سنگی چیزی جز ناله و گریه به معرض نکشاند...  

مولای من سرور من  

تو را به جان بتول قدم برکش که این کلبه محقر مظلوم نور گشته که جانان تلمس صاحب افکند که کجاست آن صاحب؟! کجاست آن واسع؟! پس کجاست آن منتظر که سالیانست خود را به پرده کشیده... 

تو رابه نام علی رخ برکش کین خانه مفلوک نیاز به نور چهره دارد کین جام بشکسته نیاز به شراب وجود تو  دارد .... 

بیا و بتاب برین نمای سلفه نما که به خدایم اشک شوق و غرور تن حقیر را سیراب گردد و توان علی به بازوان تو مسیر ... 

جانان من بیا  و منت صاحب کشان که دوردانه زمن ساله گریز  جلوه شیرین فرهاد نماید... 

مهدی مابیا 

علم الهدای گمراهان

نوای بی کسان 

منتظر المنتظران 

یوسف خوش نمای بتول 

ناجی المنجی 

کس بی کسان 

تو را به زهرا بیا...

نظرات 1 + ارسال نظر
مانا شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:55

به نام او....
درست یادم نیست کی بود و کجا بود که هوس کردم بخوانمش....نه از آن خواندن های کلیشه ای که همه صداش می کنند. نگفتم یا مهدی.... نگفتم یا صاحب الزمان.... تنها گفتمش کاش بودی... تنها گفتمش کاش می دیدی که چطور ظلم و عداوت چون پیچک کالبدمان را در هم تنیده... تنها گفتمش کاش بودی....بس است انتظار... و نمی دانم چطور شد که خوابم برد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد