حال حال عرفان است و نام گویی آن بنده نامه گریز
حال حال افکار است و ساره گویی آن بنده تاب گزین
حال حال تعریف و ستایش آن پدری است که شوق و شفقت خود را کامه کودک زندگی نماید و به تمثال ستون مکفور کنایه خانه شود.
حال حال تمجید است
حال حال تکریم است
تکریم زپدر سایه سار و هیچ زخود نخواه
تمجید از پدر لطف او را به رخ کشد که معطوف ما داشته و ما را به این نعم پرالهی چاره کرده
این حرف زسوی انس بی او گران باشد و قدر آن زایشان تمام...
پس تمجید زایشان صلب و تکریم زانس پر نعم کم.
دانم که چه نعمتی باشی در جوار من بی لایق.
خداوندا چه کنم که ناچیزم زسپاس این موهبت والا
زخود خواهم توانی و نایی و پشت و پناهی تا جلال و جبروت ایشان به من ساله ستیز لطف نشاند...
پس بر متن زندگی من چون پیش بتاب که حال نباشد بر من محروم نمائی و مصلوب نعم...
به نام او...
سلام...
کلامتان مرا یاد شعری انداخت که سالهایی نه چندان دور خواندم:
پشت همین کوچه فاجعه جاریست
پشت همین کوچه قلب شهر می کوبد
قلب بزرگ؛قلب سیمانی
پدران باز می گردند
با دست های پوچ و
حفره های خالی در سینه.....
زیباست.مهرتان زیباست و کلامتان جاری...
مانا باشید.