حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

بغض فروخورده..

دلگیرم

دلگیرم از انسان های این جنگل سیاهی که برای هیچ چیز ارزشی نمی دانند

خدایم چه می کنی تو با این مخلوقاتت وقتی شاهد به قهقرا رفتن شان هستی

این نادان ناسپاس خوب جواب عشق تو را می دهد

با بی توجهی  با ندیدن و گذشتن  با ادعاهایش

این سنگدل خوب جواب محبت های فراوانت را می دهد

با پخش عطر وحشیگری در دنیای تو  با سخت تر کردن این دنیای بی تو

 

خدایا تاب و توانی برایم نمانده

دیگر نمی توانم تحمل کنم سرزمین این غریبان را

دیگر نمی خواهم بسوزم و ادامه دهم به محبت هایم  به ساختن هایم

دیگر نمی توانم  خارهایی که در سراسر روز بر دلم می نشیند را نظاره گر باشم و دم بر نیاورم

دیگر نمی توانم ابرهای سیاه اطرافم را ببینم و دم بر نیاورم

دیگر نمی توانم در این پلیدی ها و نیرنگ ها پیش روم و فقط زخم خورم

چون تو نمی خواهی زخمی بزنم حتی در جواب زخم هایی که می خورم

 

نازنین خدایم

باز هم می گویم

هر چه تو بخواهی و هر چه تو بگویی

 

زیبای بی مانندم

آغوشت را از من نگیر که سرمای این جنگل سیاه برایم طاقت فرساست

شانه هایت را از من نگیر که پناهی برای گریه های هردم و هر لحظه ام ندارم

مهربانیت را از من نگیر که مرهم دیگری برای زخم های روح تشنه و خرابم ندارم

عشقت ار از من نگیر که پیمودن مسیر سخت این دنیا با قلبی خالی برایم ممکن نیست

که تنها یک عشق دارم

که تنها تو را دارم

 

خودت را از من نگیر

نظرات 1 + ارسال نظر
انار یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 23:47 http://www.anaarak.blogfa.com

به نام او ...
دلتنگی مثل ابر بهار است.... بارانی ست که می بارد. رعدی است که می ترساند و بعد از این دلتنگی رنگین کمانی زیبا انتظار تو را می کشد. مثل آسمان که بعد از ابرهای سیاهشُ هفت رنگ می شود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد