بوسه باران عشق باشی و متهم نادم این دنیای مخوف کین چاره و پاره راهی نگذارد برای آدمیان جزئی پندار. خاک پای دوست سرمه چشم گردد و مجرم بی حد و حصر این دنیای مضیف گردی...
جالب نیست؟! مگر نه این است که وجود ما پاره ای از اوست که سرشار عشق لایتناهیست پس کجاست آن خدای زمینی که زمین را سرور و سموات را برتر؟! پس کجاست آن روح لایزال که لرزه اندامی و چاره ستیزی را مکلف و عشاقی را سربند؟!
عشاق گوشه پندار و منزوی ره ننمایند جز بوسه بر خاک پای دوست. در این ره مکنت و منت دوست بر سر نهند که دادی ما قادم حق باش و ناجی مظلوم.
آری این است دنیای به تمثال آب دهان بز کین چاره جستی ره بستی و لیکن کین ماندی درمانده ماندی...
به نام او ...
او منم یا منم او یا بو از او منمم....
بوسه باران عشق عجب حس نابیست! خلوتتان را بر هم نمی زنم و چون نسیمی از خلوتکده تان می گذرم. شما بمانید و خدا و حرف های ناگفته ی بسیار...
مانا باشید.