حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

دلم گرفته

سلامی به گرمی دل مردگان!
چه کنم که خسته ام تاب از برم رفته و کالبد نحیفم این سو و آن سو موج می زند. چه کنم که صدای مشت باران بر پنجره دالانم هوش از من برده است. از معشوق به عشاق رسیدیم خاکم به سر لحظه به اتلاف رسیدیم. آری حال زار من خسته را نمایان کند. حال من عشق بر باد رفته را گویا کند. درست است به تمثال این روز من سنی کم دارم اما دانم که روحم سالهاست که خفته است و حال برپائی ندارد. از توی وجود من درخواست و اذن رفتن خواهم که تو را به جان خدایمان من را نیز به ایشان برسان...

با کمال احترام - یوسفت 

نظرات 1 + ارسال نظر
انار یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 http://www.anaarak.blogfa.com

به نام او...
دلگیر می شویم...فقط گاهی... و در آن لحظات یاد او سراپای وجودمان را در بر می گیرد.... وقتی دلتنگ می شوم این ذکر را که یادگار من از عزیزیست زمزمه می کنم:

یا حبیب من لا حبیب له
ای دوستی که هیچ دوستی برای تو نیست.....
کم کمک آرامت می کند..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد