-
انتظار....
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 22:22
دیر زمانی است که دیگر در خواب هایم جست و جویت نمی کنم روزگاریست که دیگر برای دیدنت تکاپو نمی کنم حال زمانی است که دیگر به بودنت فکر نمی کنم گرچه دورانی است که برای تو نیز فرقی نمی کند ...
-
چیستان
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 19:53
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی است آری اما آن که آدم هست و عاشق نیست کیست؟ زندگی بی عشق اگر باشد همان جان کندن است دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است نیست؟ زندگی بی عشق اگر باشد لبی بی خنده است بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست زندگی بی عشق اگر باشد هبوطی دائم است آن که عاشق نیست هم اینجا هم آنجا دوزخی است عشق...
-
خسته ....
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 19:42
وقتی دلت خسته شد دیگر خنده معنایی ندارد فقط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند ! وقتی دلت خسته شد دیگر حتی اشک های شبانه هم آرامت نمی کنند فقط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شد دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن .....
-
مناظره بد و خوب این دنیا (۳)
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 14:20
چه مناظره باشد چه گفتار نیک جالب باشد به فکر و ز خود آئید به نیک : خوش بین : اگر دستم رسد روزی غرورت را به آتش می کشم اگر یاری کند گردون به جاش بذر محبت می فشانم بدبین : اگر دستم رسد روزی خون فشان خواهم کرد قدم رسد روزی بخدا بوسه جان خواهم کرد خوش بین : اگر زیبا کنی قلبت را خدا کشد تمثال خویش و نورافزاید دلت را بدبین...
-
مناظره بد و خوب این دنیا (۲)
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 11:00
زسوی دلدار نیک و افکار نیک مناظره بین دو غم دیده و غم گسیخته به ظن سبک شعر و نثر احساس برکشید : خوش بین : سوی صدای عزیر دل احترامی کردم لیک کس نشنید با دل خود چه کردم بدبین : بشکن دلم را که انتقام توست کسی نشنید حرفم را که دلم مال توست خوش بین : دلت پس دادم و رفتم که نتوانم بگیرم انتقامم بدبین : چه باشد که حق نتوان...
-
انسان
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:38
به خدا گفتم بیا جهان را قسمت کنیم . آسمان مال من ابر از آن تو دریا مال من موج از آن تو ماه مال من خورشید از آن تو خدا خندید و گفت تو انسان باش همه دنیا مال تو حتی من نیز مال تو ...
-
المکار
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:35
به خدا گفتم : یک سال برایت چقدر می باشد؟ گفت :یک دقیقه . به خدا گفتم : یک میلیون دلار برایت چقدر ارزش دارد؟ گفت: یک پنی گفتم:پس به من عطا کن یک پنی گفت: یک دقیقه صبر کن
-
نابغه
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:32
نوابغ بیچاره ترینند. چون هرچه روحشان توج گیرد در پوششی از اشک پیچیده می شوند .
-
منم زیبا
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:31
منم زیبا منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی...
-
مناظره بدو خوب این دنیا
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 01:24
به لطف پندار نیک گفتار نیک مناظره بین دو شخص خوش بین و بدبین روزگار هستی برکشید که در این اثناء پاره ای از اشاره را به زبان بر کشید : خوش بین : گویی شادی، دلیل را بازگو که حتم است دانم علت و برهان که تو را این گونه مخروب خرابات از دست برده بدبین : شاد بر لب آوریم که غم زدل یاد برد گوییم غافلیم که عشق هوش از سر برد...
-
انتقام زندگی
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 17:17
شاد بودن تنها انتقامیاست که میتوان از زندگی گرفت . ارنستو چهگوارا
-
دخترک کبریت فروش
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 12:18
غم دل دارم غم در صدایم چون خروشانی موج زند غم در دل و صدا چو در چهره جلوه گشت پنداری که آخر است آری آخرین لحظه باشد برای من آدمی چو نبینی فرح تخت را دهی به هر ظفر چو نبینی خوشی غم دل گیری و باران را بینی اینطوری شد داستان دخترک کبریت فروش قصه ما که نه شاد زیست و نه شاد گریست نه شاد پنداشت و نه شاد بدید دخترک کبریت...
-
کبریت عشق
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 12:06
روزی فکر می کردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش می کشم ولی امروز حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست ...
-
رازهای شگفت انگیز زندگی
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 17:40
زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند برای چشمان تو؛ رحم و شفقت برای دستان تو؛ بخشش برای قلب تو؛ عشق برای فکر تو؛ اعتماد و برای زندگی تو؛ دوستی هاست هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و همه چیز را از نو شروع کند اما هر کسی می تواند از هم اکنون عاقبت خوب و جدیدی را برای خویش رقم زند خداوند...
-
زنهارید
جمعه 24 دیماه سال 1389 00:42
این روز چو مستی در دل دارم و چو هستی در ذهن به نایی نوایی گویم و به تاجی بلایی به رخساری بخندم و به دمی گریانم این روز چو کودک قهقه به دل زنم و تو را به یادی آشکارم به بوسه های لب دوز و لب سوز تو افتخار و به نبود نام تو بر لب غمگسار به فقدانت در دل صعب دارم و به رجحانت در رو شرم این روز به خاطر تو شعف پندارم و به...
-
نارسیس
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 23:48
لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره میشود، میتواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره میشود، شکست دهد. نارسیس
-
داستان آدمی
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 08:02
بدهکار خدائیم تاجدار اوصیاء ایم پس بشنو کلامم را دادای من ! چو پریان را به امر سجده آوردی که مای اشرف به زمین آمدیم چو آنان را به غر و خود ستایی خواندی که زین پس خلیفه مملوک را نظاره گر باشند یکی آمد بهر ستم خود را فروخت به یک درهم یکی آمد بهر علی کین علل وجود آدمی خواندی یکی آمد قابیلی صفت اخوت را به تاری کشاند و خود...
-
تاج سر
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 20:14
پدرم تاج سرم چه گویم که دلم تنگ است چه گویم که دلها زمن سنگ است پدر رفتی ز کنارم که گویی من هستم و این همه بارم ؟ ! باری که شکست کمرم را با تو گفتم هرچه حرف در دلم را بوسیدم جای پایت اشک ریختم زدوری و نالیدم از فقدانت رفتی و ماندند نامردمی رفتی و ماندند انفاس بی دمی رفتی و گریستم به بزرگیت ناله دادم به حرم این همه...
-
ای مردم!
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 12:16
مخلص این بباشد که نقاره گشته ای مردم دادا زما غریب گشته ای مردم چاره جوئید به خدایم دیگر فرصت پایان گشته ای مردم ز خودسری و ندامت راه بجوئید به خدایم دیگر انفاس بی روح گشته ای مردم شاد باشید ز حق و حقیقت طرفدار باشید ای مردم به کهتری مهتری را مفروشید به ناله و ناامیدی دنیا را مفروشید ای مردم به کوهی پاینده باشید زیر...
-
پروردگارا!
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 12:00
پروردگارا! ما را ز خود جدا مکن به عینی دنیای ما را به خود متاع مکن ... پروردگارا! بزرگی خود را به ما عطا بکن به ناله ای خود را زما رها مکن ... پروردگارا! تاج خود را به ما ببخشای به کریمی خود ما را ز لغزش ها ببخشای پروردگارا! اشک ما را زخود مگیر به مغفرتت لذت گناه را زما بگیر پروردگارا! حب خود را به ما بیفزای به حقت...
-
ای مالک
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 11:05
ای مالک من!من ملک توام ملک تو مملوک بشر نیست در ملک توام ملک تو را خوف و خطر نیست قائم به توام ذات مرا خوف فنا نیست باقی به توام جز تو مرا یار و پناه نیست نادیده گرفتی و مرا ناز نمودی درهای کرامت به دلم باز نمودی دستم بگرفتی و مرا راه ببردی تا غایت قصوای حقیقت برساندی از غیر خودت قلب مرا پاک نمودی بس خلعت زیبا به برم...
-
تقدیم به توی دوست!
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 11:24
تقدیم به توی دوست ! اغیار با تحیر ما را در بر دوست بینند زتعجب انگشت گزیدند و جوال بر پوست بینند خود را به تمثال قیاس پندارند و خود بینند به کهتری خود را در قیاس مای دوست بینند تعجب و شگفت رشک را به خود بینند سفسطه و سخن را به تمثال خود بینند هم و غم را به جدائی مای دوست چینند ماهذا زهی خیال پوچ به خود چینند بینند که...
-
سلامی به سردی زمستان، سلامی به سردی انفاس مردستان!
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 09:03
سلامی به سردی زمستان، سلامی به سردی انفاس مردستان! سلامی به درد آدمی، سلامی به زخم دل علی... علی ز چاه گریست و اغیار تحیر به انگشت خود را شیفته خواندند و کعبه را زآتش بلعیدن... نبی به دندان شکست و بدریان با چابک نمائی غنیمت بدیدند و عقبی را به دنیا بخشیدند... سوزش جیگر امام متانت را به چشم دیدند و عجوزیان بر بام هل...
-
خصم دیده و ناله سار نامت مرهم بباشد
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 07:59
سلامی به گرمی نوای علی! سلامی به گرمی عطای نبی ! تاجدار ما را بسی بریدند که گویند ما نیز ز خود شیفتگی تغییر کنیم و تمثال صحبت به خود گرفته که شایدی غافله را به سویی هدایت گر شوند که نفع و نه تضرر به خود بینند. ز خود سری و تاج به سری هراسان کوی به کوه نقاره چیدند که نغیری در تصمیم نایزال خود تغییری نبینند. مخلص این...
-
تفاوت زنده و مرده
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 22:03
کوروش کبیر : " ایرانی هرگز زانو نخواهد زد حتی اگر آسمانش کوتاهتر از قامتش باشد ." تفاوت زنده و مرده : اگر زنده هستی باید حرکت کنی ، جنب و جوش داشته باشی ، جست و خیز کنی ، سرو صدا راه بیندازی و نشان بدهی با مرده تفاوت داری ... تقدیم از بهترین ها: مهدی تمثیلیان
-
یا محمد (ص)
شنبه 4 دیماه سال 1389 17:29
یا محمد تو گفتی آغاز بکن هر چه در دل داری از نو آغاز بکن یا محمد تو نوشتی رسم آدمیت گفتنی ها را نهشتی در ورای آدمیت یا محمد سینه را ملجا نور گردان هرچه حق است زما زیبا بگردان یا محمد تو دانی که عشقت جان نثارم کرده است از برم برده توانی و تن به نثارم کرده است یا محمد تو بینی خصم آدمین به حق علی محشور بگردان با شمر لعین...
-
شب یلدا
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 13:41
شب یلدا گویم و حرف تو در گوش کشم شب وصال گویم و جمال تو در هوش رسم به تو گویم باشم که جز نباشد ز من حقی به خود گویم نباشم که جز باشد ز تو رفقی هل هله کنان و تاج به سر تو را بینم ز خود مستی و راستی در افکار تو را چینم کوله بر دوش و اذهان به تحیر بینند که ما را ز خودی خود در بر دوست بینند باشد ز من پیری مغان در گوش...
-
اما این شد
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 23:44
نانوشته بودیم و ناگفته بودیم که این شد ... نابرده بودیم و ناقوس نهشتیم که این شد ... سر به راه گرفتیم و حق را واسط مقرر داشتیم که این شد ... جرار و قدار سرلوحه گشت و حق را خواندیم که این شد ... غمزه دوست چشیدیم و دم نیاوردیم که این شد ... کرشمه باد صبا خریدیم و کشاندیم ناز یار را که این شد ... مخلص بدیدیم و بیفتادیم و...
-
چه گویم که الکنست نای از من بردن است
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 13:18
ما را دمی باشد از تو یال و پری باشد ما را فرصتی باشد از تو جلوه گهی باشد ما را دوست باشد از تو منتی باشد ما را شهی باشد از تو درگهی باشد چه گویم که الکنست نای از من بردن است چه گویم شرم باشد از تو خجل کردنست به تفرج کلام و تمتع زمان و تحجر مکان فرصت بدید و محیط را بر خود آشکار گشته که نوای بی دلی باشد و صدای بی نهیب ....
-
دادار من ! دوردانه من!
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 14:47
نرمی کردم که شاید حق باشد کلامی به تکلم آید گویی نق باشد سفره انداختی که شاید رزق باشد دزدانه بریدند که گویی رفق باشد ... دادار من ! دوردانه من! چه گویم که ظاهر به ملاک باشد و باطن به زوال چو حق جلوه گری اندام به تضرع رساند و افکار به تفرج! پس بشنو ای عزیز حکیم که خستگی چیره گشت و شکستن استخوان آرزو : یکی زند نان...