حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

مناظره بدو خوب این دنیا

به لطف پندار نیک گفتار نیک مناظره بین دو شخص خوش بین و بدبین روزگار هستی برکشید که در این اثناء پاره ای از اشاره را به زبان بر کشید: 

 

خوش بین: 

گویی شادی، دلیل را بازگو که حتم است دانم علت و برهان که تو را این گونه مخروب خرابات از دست برده 

بدبین: 

شاد بر لب آوریم که غم زدل یاد برد

گوییم غافلیم که عشق هوش از سر برد

عزیزکم یادت نرود که افراد بسی شاد و خجسته غم ز پندارش هرگز نرود 

خوش بین: 

جانانم برایت آرزو دارم لبی پر خنده قلبی شاد 

دلی آرام و سرمست زعشقی پاک  

بدبین: 

گفته بودمت غم دارم دلی آکنده از فهم دارم 

گفته بودمت عشق دارم چشم ز اشک معشوق دارم 

گویی حال برنتافت و عزم بر نکاست 

دنیا را به عقبایش بخشیدم و عزم رفت دارم 

خوش بین: 

کاش رفتن آسان بود آن وقت کوله بار تنهایی خود را بر می داشتم و با غمهایم به سوی دوست می شتافتم که او تنها کسی است که مرا با کوله بار تنهایی و دلی پر غم پذیراست 

بدبین: 

شادی تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت. آری شادم کس نپندارد که در چه پندارم که حرمش خانمان سوز و عقبش ملین بگشت. 

خوش بین: 

نمی پندارم این دنیا بسان جنگ و آتش هست. اگر خواهم همه کس را و گردون را هماهنگ خودم سازم نه با یک انتقام و جنگ که با قلبم که سرشار از محبت هاست.

بدبین: 

پوست بر کنم ز هر کسی که عاشق باشد و آتش به دامان هر مفلوک بفکنم که ای محقر کو عاشقی بی کس که خود را نبیند و معشوق چاره بیند. 

خوش بین: 

چاره ی کاشتن بذره محبت نبود آتش و کندن پوست. که محبت برود خود به دل و سخت نباشد که محبت کنی و بینی که همه انسان و گردون شدند عاشق و واله

بدبین: 

تاج بر سر هر عاشق تیشه بر دست زنم. لب به لبان گوشه لعلش زنم. اقامه ستایش بر ایشان نهم که ناگهان خواب خوش ز عقلم پرید و باز این دنیا بدید. 

خوش بین: 

فقط گویی من هستم که باور دارم این دنیا شود زیبا. ولیکن خوب می دانم تلاشی سخت می خواهد که بنشانم در این دلها محبت ها 

بدبین: 

گویی رویا بدیدی کین جوار عشق بنشستی نه هذا این دنیا غربتگاه بنام داشت و پله ی گذر به سمت عقوبتگاه. ما سعی کردیم و دوری بدیدم زنهار که توی دل به تمثال شیشه کین سان تجربه مکن که درین اقامتگاه یک هست و هیچ نیست وحد لا اله الا هو. 

خوش بین: 

آری خوش بنشستم در جوارش چرا که دوست را جز عشق ندیدم و دانم که گر او صاحب بود بهتر ز من داند که دل را با چه نور پر کند. هرچیز را او خواست خواهم گفت همان. 

بدبین: 

هو تکلم به انفاس الا علیکم انفسکم ارجعی الی ربکم (خطاب به اما حسین) که نبود جای تو درین غرامتگاه که سکنا گزیدند به هر قیمت. 

خوش بین: 

جای من هرجا که باشد این مرا بس که خواهم کرد تلاشی سخت و شایسته که باشم در خور بندگی دوست. امیدی دارم و خواهم رسانیدم به او این روح سرگردان 

بدبین: 

چکمه پوشان زیر پای غرور گیرم کسان بی کس را. افتخار خورد کردن استخوان دهم به هر موجود بی وجود. لب به شیحه و دست به علم گیرم که هرکس یافت خدایش فزت و هرکس نیافت او را ز من دامنگیر مرقومست. 

خوش بین: 

نمی خواهم بگویم آنچه را در فکر و دل دارم که او خود خوب می داند چه ها دارم چه ها خواهم امید است او ببخشاید برم این یاوه هایم و ادعاهایم... 

 

کین نظیر بد و خوب این دنیای ظالم خود شاهد ببودی که خوش بین نیز یاوه نامید و بدبین را با خود هم عقیده چید... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد