به لطف پندار نیک گفتار نیک مناظره بین دو شخص خوش بین و بدبین روزگار هستی برکشید که در این اثناء پاره ای از اشاره را به زبان بر کشید:
خوش بین:
گویی شادی، دلیل را بازگو که حتم است دانم علت و برهان که تو را این گونه مخروب خرابات از دست برده
بدبین:
شاد بر لب آوریم که غم زدل یاد برد
گوییم غافلیم که عشق هوش از سر برد
عزیزکم یادت نرود که افراد بسی شاد و خجسته غم ز پندارش هرگز نرود
خوش بین:
جانانم برایت آرزو دارم لبی پر خنده قلبی شاد
دلی آرام و سرمست زعشقی پاک
بدبین:
گفته بودمت غم دارم دلی آکنده از فهم دارم
گفته بودمت عشق دارم چشم ز اشک معشوق دارم
گویی حال برنتافت و عزم بر نکاست
دنیا را به عقبایش بخشیدم و عزم رفت دارم
خوش بین:
کاش رفتن آسان بود آن وقت کوله بار تنهایی خود را بر می داشتم و با غمهایم به سوی دوست می شتافتم که او تنها کسی است که مرا با کوله بار تنهایی و دلی پر غم پذیراست
بدبین:
شادی تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت. آری شادم کس نپندارد که در چه پندارم که حرمش خانمان سوز و عقبش ملین بگشت.
خوش بین:
نمی پندارم این دنیا بسان جنگ و آتش هست. اگر خواهم همه کس را و گردون را هماهنگ خودم سازم نه با یک انتقام و جنگ که با قلبم که سرشار از محبت هاست.
بدبین:
پوست بر کنم ز هر کسی که عاشق باشد و آتش به دامان هر مفلوک بفکنم که ای محقر کو عاشقی بی کس که خود را نبیند و معشوق چاره بیند.
خوش بین:
چاره ی کاشتن بذره محبت نبود آتش و کندن پوست. که محبت برود خود به دل و سخت نباشد که محبت کنی و بینی که همه انسان و گردون شدند عاشق و واله
بدبین:
تاج بر سر هر عاشق تیشه بر دست زنم. لب به لبان گوشه لعلش زنم. اقامه ستایش بر ایشان نهم که ناگهان خواب خوش ز عقلم پرید و باز این دنیا بدید.
خوش بین:
فقط گویی من هستم که باور دارم این دنیا شود زیبا. ولیکن خوب می دانم تلاشی سخت می خواهد که بنشانم در این دلها محبت ها
بدبین:
گویی رویا بدیدی کین جوار عشق بنشستی نه هذا این دنیا غربتگاه بنام داشت و پله ی گذر به سمت عقوبتگاه. ما سعی کردیم و دوری بدیدم زنهار که توی دل به تمثال شیشه کین سان تجربه مکن که درین اقامتگاه یک هست و هیچ نیست وحد لا اله الا هو.
خوش بین:
آری خوش بنشستم در جوارش چرا که دوست را جز عشق ندیدم و دانم که گر او صاحب بود بهتر ز من داند که دل را با چه نور پر کند. هرچیز را او خواست خواهم گفت همان.
بدبین:
هو تکلم به انفاس الا علیکم انفسکم ارجعی الی ربکم (خطاب به اما حسین) که نبود جای تو درین غرامتگاه که سکنا گزیدند به هر قیمت.
خوش بین:
جای من هرجا که باشد این مرا بس که خواهم کرد تلاشی سخت و شایسته که باشم در خور بندگی دوست. امیدی دارم و خواهم رسانیدم به او این روح سرگردان
بدبین:
چکمه پوشان زیر پای غرور گیرم کسان بی کس را. افتخار خورد کردن استخوان دهم به هر موجود بی وجود. لب به شیحه و دست به علم گیرم که هرکس یافت خدایش فزت و هرکس نیافت او را ز من دامنگیر مرقومست.
خوش بین:
نمی خواهم بگویم آنچه را در فکر و دل دارم که او خود خوب می داند چه ها دارم چه ها خواهم امید است او ببخشاید برم این یاوه هایم و ادعاهایم...
کین نظیر بد و خوب این دنیای ظالم خود شاهد ببودی که خوش بین نیز یاوه نامید و بدبین را با خود هم عقیده چید...