سلامی به گرمی نوای علی! سلامی به گرمی عطای نبی!
تاجدار ما را بسی بریدند که گویند ما نیز ز خود شیفتگی تغییر کنیم و تمثال صحبت به خود گرفته که شایدی غافله را به سویی هدایت گر شوند که نفع و نه تضرر به خود بینند. ز خود سری و تاج به سری هراسان کوی به کوه نقاره چیدند که نغیری در تصمیم نایزال خود تغییری نبینند. مخلص این بباشد که سلطنت را از آن خود کرده و نوای بی دلی آواز دهند...
یار ما زسوی خود برفکند
تاج ما ز سوی خود ارجمند
چه گویم که حس و نای نباشد
از من برده توان و وصال نباشد
دادار کبریا پس کی به تو رسم که فرصتی نباشد
دوردانه ما را ز خود بردی پس کی به تو بباشد
عاشقم و سرگشته
دیوانه ام و مجنونی چاره گشته
آری فریاد واحسرتا سر دهم
ای مردم دادار ما زما غریب گشته
ای مردم گهی صحبت گهی گریه چاره گشته
دانم که شما مجنونی و دیوانگی خوانید
اما به خدایم شرمساری ز سبحان گشته
شرمسارم و غفلت بریده
نادمم و بیچارگی زکوی دوست گشته
دانم که دیار یار است
اما به خدایم دیگر توان پایان گشته
دیگر توان و نای وصال ندارم
بخدایم دیگر جز روی سیاه ندارم
غم دیده و گریه سار سرنوشتم بباشد
خصم دیده و ناله سار نامت مرهم بباشد...
سلام
من یه لینک باکس زدم که هر روز 5 6 نفر سایتشون رو توش ثبت نام میکنن و هر روز 500تا کلیک داریم اگه
دوس داشتی تو هم لینکت رو ثبت کنی میتونی کد لینک باکس رو توی قالبت بزاری و لینکت رو از طریق
ارسال لینک برام بفرستی تا 12 ساعت اینده فعال میشه و بازدیدت هر ماه 20 درصد بیشتر میشه
http://javadxxth.5gigs.net/box/
برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ، خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم. جبران خلیل جبران
.
.
.
کسانی که دنیا را تکان داده اند در استعدادهای طبیعی نابغه نبوده اند ، بلکه بر عکس قوای عقلی آنان از حد معمول و متوسط تجاوز نمی کرده است ولی به یک صفت ممتاز بوده اند : ثبات و استقامت . دیسرائیلی
.
.
.
جبران خلیل جبران : نفس خود را هفت بار نکوهش کردم:
اولین بار:هنگامی که می خواستم با پایمال کردن ضعیفان خودم را بالا ببرم.
دومین بار:هنگامی که در مقابل کسانی که ناتوان بودند خود را به ناخوشی زدم.
سومین بار:هنگامی که انتخاب را به عهده من گذاردند به جای امور مشکل امور آسان و راحت را بر گزیدم.
چهارمین بار:هنگامی که مرتکب اشتباهی شدم و خود را با اشتباهات دیگران تسلی دادم.
پنجمین بار:هنگامی که از ترس سر به زیر بودم و آن وقت ادعا می کردم بسیار صبور و بردبارم.
ششمین بار:هنگامی که جامه خود را بالا می گرفتم تا با سختیها و ناملایمات زندگی تماس پیدا نکنم.
هفتمین بار:هنگامی که در مقابل خدا به نیایش ایستادم وآنگاه سروده های خویش را فضیلت دانستم.
اگر تمام عالم در یک کفه ترازو نهاده شود و مادرم در کفه دیگر ، کفه عالم بالاتر خواهد ایستاد . لورولا بکدیل
.
.
.
از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است. نادر شاه افشار