حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

سلامی به سردی زمستان، سلامی به سردی انفاس مردستان!

سلامی به سردی زمستان، سلامی به سردی انفاس مردستان! 

سلامی به درد آدمی، سلامی به زخم دل علی... 

علی ز چاه گریست و اغیار تحیر به انگشت خود را شیفته خواندند و کعبه را زآتش بلعیدن... 

نبی به دندان شکست و بدریان با چابک نمائی غنیمت بدیدند و عقبی را به دنیا بخشیدند... 

سوزش جیگر امام متانت را به چشم دیدند و عجوزیان بر بام هل هله کنان بانگ پیروزی سر دادند...  

خورشید را به نیزه آویختند که نکند دنیا ملجا نور گردد و خود را به نغیری وانهادند... 

زین پس سعادت یکی پشت دیگری زخود محروم کردند که ما خود آگه ایم و نیاز به پیشوایی را مبرا دیدند... 

در این زمان مانده است یک مرد و یک ملت پر هیا هو... 

یک نعمت و هزاران گرگ دریده... 

یک سمت و هزاران بیراهه...  

براستی زمانی به خود دیدی که ان الله احسن الخالقین و زمانی به توفیری این بی مایه های کم فروش را به جهنم لعین وعده دادی . 

دادار من! دوردانه من! 

زین خدائی و زین کلامی ز توی وجود من گریانم که تو تنهائی در این وادی یا من خسته دل! تو پیمائی این راه  را و یا من کژدار و مریض... 

زین کلام شکوائی تو را خوانم که غم دیده و غم گسار بی نجیبی وادیان خاک بینم و تاب بر ننهم که تو را به نامت مقسوم که یوسف بتول را به شکوه گری و تاج به سری معطوف بدار... 

 

تو را بیینم به چشم و  

دلو چینم ز اشک 

تو را چینم ز فکر و  

غم گسارم ز رشک 

تو را بویم به حال مادر   

خاک پای را بوسم از کف به سر  

گله کنم ز دوری 

اشک ریزم که چه نبودی؟! 

غم علی کمین ببود یا درد زهرای علی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد