زندگی چون طفل
بی پروا
گاه می خنددوگاه گریان است
همچو پرواز کبوتر گاهی
اوج می گیردو گه پنهان است
می توان با دلی سرشار زعشق
زندگی را به کسی هدیه نمود
یا که با سنگدلی از کف او
زندگی را به همان سان بربود
می توان با گل سرخ و پیچک
دامنی دوخت بر اندام بهار
یا که با نسترن و لاله و یاس
ساخت کشتی و بر ان گشت سوار
می توان از دل کوهی سنگین
گذری کرد سبک همچو نسیم
یا که با قایقی از بیم و امید
بگذشت از دل یک رود عظیم
زندگی گرچه جفاها کرده
بر دل زخمی و غمدیده ی ما
لیک از ماست که بر ماست همه
نتوان کرد گله از دنیا
نویسنده: ه. ه
به نام او...
سهراب چه زیبا می گوید:
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی مثل برکه آرام است... اما گاهی سنگی یا اناری که از شاخه سر می خورد متلاطمش می کند....