همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی ؟ گفتم :
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
سلام
وبلاگ زیبایی داری امیدوارم موفق باشی
من هم تازگیا یه وبلاگ باز کردم
خوشحال میشم یه سر بزنی و نظرتو بگی
البته اگه دوست داشتی میتونیم تبادل لینک کنیم.
بسیار عالی
غزل های استاد فاضل نظری فوق العاده هستند