حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرمتِ ویرانه های عشق

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت 
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت 
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت 
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت 
تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم 
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت 
دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم 
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت 
افشین یدالهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد