حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

خدای آزادگان

ساقیا جام الست و شراب را بگویید

نای و تاب از برم برفته غسال را بگوئید

ساقیا قیل و قال زندگیم چون توئی 

عرش کبریایم در زمره جهانم چون توئی

ساقیا چه گویم که قاصری زبانم بود 

خود گفتی که ما ناتوان و قصوری از ما بود

ساقیا جام می ده که مستم کنی

بی حال و عارف و از خود به خود وصلم کنی

زندگی ما چون خاطره ایست که بر برگه های این تاریخ نوشته می شود گویی ما واقعه و خدای ما مورخ گشته ! زندگی ما چون لحظه ای فانی بر پوشش آدمی نقش بسته که شاید وجود آدمی را ارزش نهد که در این وانفسا ارزیاب خدای ما خواهد شد! زندگی چون بومه نقاشی با قلم های به جنس آدمی منقوش می گردد که حتم است روزی در نمایشگاهی جلوه قیاس گردد و اینک...

روزی انسان زیر یوغ ورق های تاریخ دست و پنجه می گستراند و آرزوی آزادگی را در دل می پروارند...

و روزی انسان این ملک خاکی، آرزوی پادشاهی  حصار طبیعت را در اذهان خویش می پروراند...

هر دو به یک باشند، یکی آرزوی رهایی و دیگری آرزوی دلدادگی، یکی خواستار سنایی و دیگری افکار پادشاهی. این سلطه گری و سلطه زدایی عادت افکار عموم باشد چرا که انسان آزاده است و تاب اسیری نپندارد. چرا که انسان آرمانی است و تاب اسارت ندارد.براستی چه لذتی دارد رسیدن به ثمره سالها تلاش وامید و دلدادگی. براستی چه لذتی دارد شاهد آرمان گرایی خویش باشی...

آری شادی در زمره به پائین کشاندن کوخ نشینان بسی خوشایندست. آنقدر مسرت آمیز باشد که سال ها سال ها صحبت از آن به نغیر جلوگاه در آید و هر روز وام دار تازگی صحبت ز آن باشد.روزی که انسان خواست و توانست را باید به لعاب طلای  عیارین بنگاشت که :

زمره اهریمن ز افکار دوستی پاک شد

ز حق و حقیقت ملک ما مصلوب  ارباب شد

الا ای دوست محبت گر، بنواز نی ز رندی و دوستی 

که سرزمین ما به گل و گلستان  پیشکش قدوم ارباب شد

هبوط آزادگی بر آزادگان پارسی مبارک باد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد