حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

کوک کن ساعت خویش را

راوی:

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

 

کوک کن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که سحرگاه کسی

بقچه در زیر بغل،

راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

 

کوک کن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 

کوک کن ساعتِ خویش !

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که در این شهر، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست

و سـحر نـزدیک است

 

ساده گو:

دور شو زافکار خویش

گرچه همه بیداری گرند زین خود بی خبرند

شوم تا سحر غم دوری گرند و افکار خویش می پرورند

دور شو زافکار خویش

زین روز کاسه ظن لجبازی  خویش دور گرند

دوست در بر دوست حکم تمسخر و سخره می سپرند

دور شو زافکار خویش

دولت شوم ظن تاجی و عام مبسوط سپر اذهان می نگرند

دور شو زافکار خویش

کین راه به ترکستان است و روز حکمی در ثمر است

لخ لخ کفشان مستانه او در سحر است

کیست مدعی بنده کین روز همه ادعای صاحبی می سپرند

کین روز بنده آلت و صحبت از دجالی روزمره می نگرند

کیست مدعی آزاده کین روز همه در بند و افکار حریت می طلبند

دور شو زافکار خویش

در این شهر شب بیداری نیست

شب بیداری مختص خاصان و نزدیکان والا مقام این شهر باشد که وجود مصادف و مصارف را امر به انصاف و وجود خصم و هزیمت را افتخار ایلت پندارد. زین شهر باید صحبت از دما ل و بی حرمتی را چاره کرد که مسیرت هموار و آخرتت پنداشته او گردد. شب بیداری و سحر خیری مختص عوام خصوص المطالب باید دانست که نه ایمانی می زیند و نه ریحانی نه کتمانی می نگرند نه سلمانی نه ثبوت را چاره کرده نه دجاله را خدای خویش.

زین افکار پندارالپلید کجا باید مطالبه سحر خیز والا مقام را داشت. زین تو پرسم ، در بین جمیع ایمان پندار ویا در میان صورت پندار؟!

زین شهر مملو از کردار تهی از پندار و پندار مملو از افراط پر بینی.  آن چه بینی صورتک آدم نمائی است که در کالبد مشروع محاسن آمده است تور ا به سخره  عابدی کشد که خود را به ورطه بندگی به ظن خویش عابدی نشاند. یاوه گوئی را روزمره خویش داند و سترگی افکار را افتخار. اما چه سودا که هر دو زین سوی یکدیگر می زئیم. او در ورطه خودفریفتگی و حرص و ریا فرو رفته و زین ما هم گله از جانبداری باشد. آری خروس سحر این روزها خوش به خواب رفته که نه ظن بیداری دارد و نه ایشان سوی اغمائگی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد