حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

شاید که بیاید

کاش آدمها می دانستند که چقدر تنهایی سخته 

کاش آدمها می دانستند که چقدر بدی سخته 

کاش آدمها می دانستند چقدر غریبی سخته 

کاش آدمها می داستند نظر به بد چقدر سخته 

کاش آنها می داستند که وجود تو در کنار ما غنیمتی است که حال به حال شدن ما را طلبید و دگرگونی طالب است. کاش می دانستند که انتظار به حق باشد بهتر جلوه کرد و منتظر به ناحق جزئی نباشد. 

واظلمتا که تقدیر با زبان گوئیم و رفتار را به نامردی کشانیم.  

واظلمتا از برون یابی فرزندان لجباز از دین و دیانت... 

براستی کجاست آدمی در این لحظه کنکاشت؟! 

گفتنی است که یا لحظه ای معمول چاره شده و یا لطمه جبران ناپذیر تقدیر... 

پس ببار و بتاب آفتاب روشن که ما را تاریکی چاره شده ... 

آفتاب بتول چاره کن ما را که تدبیر از عاقلان برفته و فرط گمراهی آینده گشته... 

گویی ما بطلان و یزیدان نیکو گشته 

نگو به جان مادر که تو نیز از مای بی حس موجب نومید گشته ای   

یوسفم اشک خشک گشته و سوسوی دیده برفته که یعقوب نیز از آمدن دلبر نومید گشته 

گویی ما را یخ بسته و روزمرگی دلیل گشته 

چه گویم که خود نیز از زمره مردم گشته ام  

آفتاب بقیه و نور دیده احمد به بار و بتاب بر ذات اقدس ما که جان نثاری کمینه هدیه بباشد 

امید ناامیدان، چاره بیچارگان، ذات بی ذاتان عالم، دستگیر بی دستان و نور دیده نابینوایان 

بیا به مخلص وجود ما که وجود تو ما را بس است 

نگویم که زمره پاکان مسیرم بوده، نگویم که یوسفی به عزیزی امیون بوده ام 

اما دیده ام به دیدنت نا دید گشت و کلامم به کلامت بی کلام گشته 

تمسخر و شکایت سایه افکنده که تو نیز به تمثال من غمین گشته... 

الهم صل العلی محمد و آل محمد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد