حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

مقتضی الحال

روزگار برما آنچنان سایه تلمس و سنگینی روح خود را می افکند که بر پا ایستادن جان خواهد و توان گسترش نوای امید.

یک بار کنایه خود را شنویم و یک بار غرور دوست را. یک بار تواضع را به آفتاب رسانیم و یک بار دوست خود را به نخوت گیریم. آری لطمه دنیا اینگونه است. قدری سخت جلوه کند که تار و پود های بافته شده اندیشه ما را به خود گرفته و نظر را به توفیری کشاند.

بزرگی یعنی به پا ایستادن                 

به هر قیمت به جان ایستادن

بزرگی یعنی تلمس روح آدمی           

آن نیست که به ظاهر نشان و خفا نرمی ایستادن

بزرگی یعنی پا به وادی دوست بردن      

تلمس و عشق را به یک جا به لب ایستادن

سر به سر نوای امید دیدم و تهی از افکار. شایدی ما ناقص و اغیار جنس معمول دارند. اما نغیران این زمانه بایدی شکسته تر شوند چون خود آغازگر بازی روزگار گشته و دادخواه این تلمس به ظاهر بزرگی شدند.

پس شاهد بباشد که خود دید و خود آغازین توفیر ما گشته دیگر نباشد انتظار فاتح و خوبی که ما نیز چون او گشته که دیدن جنس خود پاک تر به چشم آید.

سفسطه گویان و عیب جویان مادامی یافتند فرط خویش اما جالب به نمایش گشت که خود غبطه خوران به وادی قدم نگاری سیر کنند و تاب نقد به چشم نبیند. پس گفته بودم که نقادی من نیز چون توی دوست رهسپار اهم الموهوم خواسته جلوه کرد و کوچک شمردن نیز با خود شایعه بکرد.

ما ما نیز چون بزرگان داستان گذشتیم و بازی باخته را به افکار کوچک و مقتضی بسپاریم...

بودیم کس نمی دانست که هستیم

بهتر آن است که نباشیم و بدانند که بودیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
ریحانه پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:18

بودیم وکسی پاس نمیداشت که هستیم
بهتر ان است نباشیم و بدانند که بودیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد