یا رب وجود آدمی نعمت و سازش حق است ،کین نعمت با وصال به کمال رسد و مجذوب گردد.
پس دادار کبریا! تو را به نامت مقسوم که عرصه نمایش دوردانه ما را با فضیلت و صفیت همراه بگردان، کین وجود نازنین ما را بس است...
و اما توی وجود من!
حق گوئیم و حق دانیم که وجود تو نعمت و حضور تو موهبت! چه گویم که جز قاصری کلام نباشد و واژه واژه افتادن زبانم را به محضر رسانی. گویی نوای امید رسانی و ذات وجود کشانی. تا منتها شرایط را گفتنی است که حق و حقیقت نمای دلدادگی است.
لحظه، لحظه تدبیر و ادای بی منتها ست. گفتنی ها را باید گفت هرچند شرایط مخالف جلوه گر باشد و ضوابط موافق. پس گوش رسان و نمای وجود ما را با آرام جان تلمس کن...
زمانی تقدیر جلوه گر و مادامی زمانه مخالف نمایان بشد اما ذات او یکتاست و بی همتا. شایدی شرایط را اینگونه در کتاب زندگی بنوشد که من و تو حال عشقبازی ذات او را به رخ کشانده و تمرین خرده گردی وادی دلداگی او را کنیم...
پس با یک دل و زبان به تو گویم که:
دوستت دارم
این کلام زین من بسی دشوار و گران مایه است که هر کس را لایق آن و هر فرد را ظرفیت آن نپندارم اما یقین بشد که توی وجود من لایق باشد و این کلام ز سوی سیمای دلربا، خرده جلوه گر بشد...
یوسف تمثیلیان
23/8/1389
12:54 شب