حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

علیکم انفسکم

ساختن یک کلبه رویایی برای من آدمی چون یک کوه بی ستون ساده جلوه کرد. خود را به تمثال رودی در کنار صخره های حارص ولع آمیز پنداشتم و سقف تلاش و کوشش را به خود گرفته که چون مته ای الماسین بدن کوه را شکافته و مشکلات موجود و یا پسرو را از میان راه برداشته. هر چند که نتوانم گفت که کیستم و چیستم. ولی یک گویم اندر گوش عالم که علیکم انفسکم...

ساقیا بنواز تار آدمیت که جانم طالب است    

مطرب را به لحن بگویید که درویشم بیمار است

ما را به وادی سرمستی کشان جانان من     

به ساقی گویید که اندر جهان بوده است نازدار من

ساقیا نواختم طبل بندگی با تار و پود وجود     

تلاش بر بیداری فرزنداتت بکردم با حبل بی وجود

ساقیا جام الست و شراب را بگویید       

نای و تاب از برم برفته غسال را بگوئید

ساقیا قیل و قال زندگیم چون توئی   

عرش کبریایم در زمره جهانم چون توئی

ساقیا شراب دیوانه ام نام توست      

جام کبریا و  همدم لحظه هایم نام توست

ساقیا چه گویم که قاصری زبانم بود      

خود گفتی که ما ناتوان و قصوری از ما بود

ساقیا جام می ده که مستم کنی       

بی حال و عارف و از خود به خود وصلم کنی

ساقیا شرابت را ناله دادم به انفسهم       

به آنها بگفتم علیکم انفسکم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد