حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

کودکانه خیابانی

پر بودم پر از لطافت و التماس پر از آرزوهای کودکانه اما وا حسرتا... 

صاحبم! باران اشک های ملتمس گونه ام پهنای چهره ام را می فشارد براستی حکمت تو چیست یکی در کاوش لقمه نانی و یکی در پی افزون کردن مالی! یکی غصه آشنا در هر لحظه و زمان یکی عیش را صرف کردن در هر مکان. تو دانی و ما جاهل تو حاکم و ما رعیت مسلک تو... 

رخصت خواستم و فرصت دیدم که چند زمانی با تو با توی وجود من مصاحبت کنم.  

خدایا! تو را به وجود پاکت  زمین را از وسواس خناس تهی گردان... 

یا رب! تو را به عدلت روزگار را چنان دچارمان گردان که فرجه ای جز عدالت نبینیم... 

بار پروردگارا! این کودکانه ناخوش دیده کودکانه بی بال و پر و متواضع و آواره این دیار این کودکانه خیابانی را در پناه خود نگه دار... 

ای دادار عالی! ای صاحب بی چون و چرا! مارا به حکمتت به بلاغتت به ساحتت به طاقتت به تقدست نائل گردان 

ایزد یکتای من تواضع و غرور لحظه به لحظه در وجود آدمی نمایان می شود که  گوید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد