حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

معراج

زکوی یاران هرزگاهی رفتیم

عاشقی را با مجنونی گذشتیم

دیوانه وار الله الله می گفتیم

زجنون خویش افتخار می سپردیم

صعب العبور را سهل می کردیم

زلب ذکر یا علی می نواختیم

اغیار را در تحیر می گذاشتیم

راه عروج را را چند تا یکی می دویدیم

دویدیم دویدیم تا به انتها رسیدیم

سوی کوی یاران با اشتیاق می نگریدیم

شهادت را با ذوق تمام عیار می خریدیم

آنقدر رفتیم تا انتها را دیدیم

دیدیم که یاران زجای خویش رفتند

دلیل را از آنها با تعجب پرسیدیم

گفتیم ای دوست که شرایط را بازگو

گفتا توصیفی نیست آنها با چشم دل بدیدی

راست می گفت آن دوست زجان خویش برفتی

گر طعم آن می چشیدی در آخر می نوشتی

چشیدیم آن شرایط با جان خویش تو را

دیدیم که نغیری در آن نیست توفیری

زخواب خویش برگشتم با تحیر و عجب

توصیف کردم آن را کس نشد باور

گفتا با جان خویش سوگند هر چه گویی نبود راست

گفتم به اجدادم قسم هرآنچه گویم عین راست

آخر رسید داستان هرچه گفتم شد باور

که خدای خویش نیست توصیف در این ساقر

خدای ما همان است که هرچه گوید شود راز

رازباشد چون سر آن نشود چون  باز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد