حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

دنیا عجیب است غریب است نکند که آخر دنیا همین است!

دنیا عجیب است غریب است نکند که آخر دنیا همین است!

بزرگی را دیدم که اشک بر چهره می فشرد. جویای حال داشتم و خجل از ابراز بیان. گفتند بی احترامی شده تار و پود این دیار، لطفی بر التفات نمی بینند و هرچه گویند حاصله خواسته است بس.

کودکی را دیدم گوشه گیرو منزوی بی حال و رمق گوشه را می نگریست. جویای احوال شدم دلیلی می جوئیدم. گفت من سن ندارم به تمثیل تو من عقل ندارم به طریق تو اما نالان و پشیمانم! ار خدا طلب جان ستانی آرزو دارم گویا ابر این دیار بارانی نیست و ظن آویختن ندارد. گویا لطف و مهربانی به همراه باد رخت بر بسته گویی همه سنگی و دلسرد روز را بدون هیچ التفاتی به من می گذرند! دختری دیدم نالان از همدم شکوه در انتخاب کرد و سرود از درد بی اعتمادی،  از نیافتن مصلح از ماندن بر سر یک راه و مشکک بودن!

الهی براستی ما را دریاب!

بزرگی گریان از بی احترامی ، کودکی نالان از بی کسی،  دخترکی مانده بر راه و  معصومی ترسان از گناه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد