خسته ام و دلگیر از این ادعا
نالم از هرچه تزویر و ریا
بشنو از من این داستان پر محتوا
شاید که باشد در تو رنج بی انتها
کبک مدعی طاووس چشد
گرگ و میش منت لاشه کشد
هرکس زند ضیراب دیگری
پله یابد بر روی سر دیگری
فکر صرف در سر می پروراند
التفاتی به خود و دیگری ندارد
خنجر ز پشت زند گوید راه من
سبقت را پیشه کرده چون ماشین ون
خلاصه این است داستان این روزگار
ضجه زدیم که نباشد این روند و روزگار
اما نشد توجهی و بی اعتنایی چاره شد
گویی پنبه با تمام یال و کوپال در گوش شد