یا رب گر دهی تاج سری و از پشت گذری یا رب گر دهی ویلایی در هر شهر و معبری
یا رب گر دهی هر ثروت و آرزوی بی نقص و سری یا رب گر دهی دلبری با خال هندو و پا بند مسگری
یا رب گر دهی رسوای باطل در این جهان و هر مصدری یا رب گر دهی هر رنج با عذاب و مفتری
کهنه و گدا نشین درب آغوش توام تنگ دستان را مغرور به همنوایی توام
گویم در بوق و کرنا که این است صاحب من داد و غال زنم در اجماع که این است حاکم من
فخر دلنواز بی نیازی داشتم سالها اندرون رسوای معشوق گشتم و مجنون بی چون چرا گشتم از برون
سعادت دارم که اینروزها برم نام تو شرم سارم از آن که نتوانم گویم احوال تو
بنده ام و گنه کار روزگار بی مرید غافل از احوال مولایم و گویم چه بعید
هرچه هستم یک دل بی نیاز دارم در برید چون تو را دارم بی نیازم از هر مرید
فریاد شیدایی زنم و گویم به تو ای حکیم این ره که من رفتم به دیوانگی مختوم است ای نعیم