حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

خاطرات یک کودک

به نام خدای بزرگم به نام صاحب وقت و زمانم !

امروز روز دوست داشتنی برای من است روزی که وقت تولد در ذهن دارم روزی که تولد به ظاهر دنیوی داشتم. روزهای متفاوتی را گذراندم روز سخت ، روز پر شور و روز عذاب آور اما هرچه گذشت او خواست و من مطیع و بنده . روز پر شور گویم که وقت نگنجیدن در کالبد خویش را تجربی کردم روز پر شور و شعف روز سراپا تسلیم ، خوشی و سرمستی. از جمله از این روزها را می توانم موفقیت در دست یابی اهداف بی شمارم نام برم... 

اهدافی که هر انسان به ظاهر جاوید دارد اما چه کنم که بنده ام و به حکم انسانیت کوته فکرم! 

هرچه گویم تو گویی باشد ادامه چه هست       در خورجین خویش گشتن جز مثقالی چه هست 

خدای مهربانم! خدای بهتر از جانم! من بنده ام و عبد تو، رسوای خلق با عز تو چه گویم که کوچکم و مثقالی بیش نیستم در جوار این همه مخلص مسلک تو! این روزها نالیدم از ناملایمتی، نامردی و ناعدلی خلق تو اذن ده که صحبت از عبدان با وصل تو گویم بندگانی که فقط تو را می خواستند تو را پی برده و لطف تو می خواستند! هرچه گفتند و هرچه گشتند نیافتند جز مسلک و مرام و لطف تو. 

خدای بزرگم در تحیر آنم که گر تو را نداشتم چه می کردم به راستی که 

پشت هر معشوق خدا ایستاده است... 

در این لحظه در این وانفسا هیچ نخواهم جز یک آمال! آرزویی که این روزها همه مدعیند اما پیشکش قدوم آن زحمتی نکشند. آرزویی که عده ای منکر گشتند که گویا نفع در غیبت دیدند... آرزویی که یک انسان دارد آمالی که یک کودک دارد آری این حرف کودک من است شعف و مشعوف رخصت خواهد. خدای مهربانم  

لطف آن ده که بینم رخصار او، بوسم بر خاک و نالم از پنهان او 

لطف آن ده که بینم یوسف مادر که بوس بارانش کنم و گویم شکوه از مدعیان او 

آری هیچ ندارم و هرچه دارم جز تو را نخواهم پس به لطف بزرگیت، به لطف رحمانیت، به لطف حق و حقیقت ، به لطف سرمستی و راستی، به لطف شکوه از دل مستانه وجود سعادت دیدن رخصار مهدی موعود را ده که هیچ آرزوی دیگر نخواهم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد