حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

چشمان خیس

خدایا بی تو کس ندارم بی تو هیچ ندارم گله ز من باشد که چرا این مقدار مغمومی؟! چرا زین راه دل محرومی؟! خود دانی و خود دانم من بهلول به چه می اندیشم و به چه گرفتار حال زار تو باشدم.  

خدای مهربانم زین روز گریه تنم را می فشار لیک حفظ محفوظ  کنم و در خود می کشانم. خدای الرحمن الراحمین به خود قسم که ناسپاس نعمت نکنم. به خود قسم که شکر منعم به سر خواهم داشت. اما چه کنم. تو نگو که این عشق نافرجام است. نمی دانم به یوسفت قسم که نمی دانم که انتها به کجا رسم ولی زین کلام و زمان گفته باشمت که من بنده ساله گریز هرچه باشم عشق تو و یک در دل می پرورانم. نمی دانم چه ثابت شود نمی دانم چه انکار ولی یک گویم که غمناکم به خودت قسم که تنم پیر سالخورده این روزگار گشته است. توانم ده خدای مهربانم توانم ده یا خود را به خود ببر که این توان کم باشد چون حسرت غم صدایم را بند آورده است.

خدای عز و جل فقط با تو می توانم درد و دل کنم چرا که زین کلام بی حس نیاز به توضیح نکیر و منکر نباشد. خدای نازنینم زین حال تو را نداشتم چه می کردم. خدای حامیم تفحه شاهنزاده روزگارم معامله بسی تاج گسیل بود زین رو معشوق خاک بگرفتی و جای خود را به معشوق خداوندی دادی. آری معامله بسی منصفانه است شایدی من قدر تو نپندارم. راضیم به خدایم راضیم.

روزی تمنای دیدارش می کردم و غرق رویای نهشتی می شدم زین لحظه تماشاکده یار گشته و لرزه بر اندامم مستولی چاره گشته... 

خدای مهربانم زین لحظه که خود نیز شاهد باشی نمی توانم بند این اشک های پاکم را گیرم نمی دانم شایدی این چشمان کم سو تاب مقاومت من را نشانه رفته است. نمی دانم شایدی این چشمان خود دادی نیز به همراهیم آمده که دستان بی توانم را بفشارد.. خود می دانستی کین چشمها سالیانست که خشک گشته بود پس به چه اینگونه چاره گشته. نکند که امتحانی دیگر بار نوشته ای نکند روزگار خوب تر از این برایم مرقوم فرموده ای؟!

خدای مهربانم مرا ببخش که سرت را درد آورده ام حالم بسی خسران روزگار باشد و زارم بسی به این روزگار.. 

خدای مهربانم مواظب خودت باش...

دوستت دارم دوردانه من

با کمال محبت 

یوسفت

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد