حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

خدا از نگاه ملاصدرا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان

اما بقدر فهم تو کوچک میشود

و بقدر نیاز تو فرود می آید

و بقدر آرزوی تو گسترده میشود

و بقدر ایمان تو کارگشا میشود

و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود

و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر

بی برادران را برادر می شود

بی همسرماندگان را همسر میشود

عقیمان را فرزند میشود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه میشود

در تاریکی ماندگان را نور میشود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

 

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید

از ناجوانمردیهــا

ناراستی ها

نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند

چگونه بر سر سفره ی شما

با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند

و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد

و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید

که در خدایی خدا یافت نمیشود؟

که به شیطان پناه میبرید؟

که در عشق یافت نمیشود

که به نفرت پناه میبرید؟

که در حقیقت یافت نمیشود

که به دروغ پناه میبرید؟

که در سلامت یافت نمیشود

که به خلاف پناه میبرید؟

و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید

که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

شیپوره عقبی

به نومیدی افکار و ناخشتی اعمال باد در شیپوره بد انسانی و بد اعمال کش که ای دوست من نیز دشمن بگردم من نیز خنجر کشان آمال تو را بگردم... 

ای دوست خوش صفت آه بر کش که حرم آن دنیا را به خود سوزد عقبی را به بت 

ای دوست سپید شرم به خود آی کین ماه چهره نیز تنها بگشته به خدایم دیگر توانم پایان گشته 

عزیزکم ما را تا به کی امید نزول دادی و اعمال زشت این لایزال بی وجود را تماشاگه 

دوردانه ما حتم است حق است وجود تو وجود پر نعم و سازش این روزگار خصیم که ما نیزخرده بگشته تو را طالب و تو را بنده آواز بندگی آمال گشته...

هتاک

شاد باد و شاد گریست 

شاد پندار و  شاد خبیث 

چه باشد که ما نیز ترنم واژه افکنیم و مدعی کلام! چه باشد که روزگار مصلح یاد شود و زمره ما مسلم!  

تا کجا باید نوشت تا کجا باید گریست که جانان من تو را به خود آمدی و نفع کلام را زمره افکار. 

هتاک زخویش خنجر کشید و حمال کوله بر دوش که نفع کسب شود و روزه بر ما جمع مخلص ناله است و گریه!

یا علی و یا نبی

با درودی بیش و سلامی به رسم کیش 

چه خوش گفت تاجدار مسلک ستیز که قدوم مبارک بر نهاد و ما را به نعم وافر سهیم... 

چه خوش گفت بزرگ مسلک ما که ایها الناس بر خیزید بر نماز... 

و اینک چشم جمال محمد به این دنیای کم وجود و شایدی بی وجود گشوده شد کین گیتی بی وجود نمایی از خود بالیگی و غرور در خویشتن بیابد. شوربختانه زعیمان به تمثال هتاک ارزش ننهند و دست به تشکر نبرند. 

این موجود الهی این وجود لایتناهی قادم مبارک بشد و منت تبارک الله احسن الخالقین که صدای خویش را به باد سپرد که ای مردم خدایی هست صاحب مهربانی و حسابی هست کین به ره افتدی نعم بی پایانی هست. ولیکن کس ظن ستیز نماید و لطف خویش را ارجح تر زین پس قدار بباشد و الرحمن نباشد... 

پس شاد باد این روز وسیع که به یاد نخواهد داشت تاریخ کین روز وسیم 

 

اهنیک بمبعث من انشق له القمر 

وسجد له الشجر 

وسلم علیه الحجر 

وشکی له الجمل 

وهام به قلب البشر 

نبینا الاکرم محمد 

صلی الله علیه و آله و سلم

مراقب قلب ها باشیم

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

و همچنان تنها می مانیم

هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند
 

 ژان پل سارتر